کلمه جو
صفحه اصلی

وعده


مترادف وعده : بشارت، مژده، نوید، پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق، دعوت، میعاد، موعد، مهلت، بار، دفعه، مرتبه

متضاد وعده : وعید

برابر پارسی : نوید، مژده داده، پَشت

فارسی به انگلیسی

appointment, date, engagement, plate, promise, usance


appointment, date, engagement, plate, promise, usance, due date, term, maturitu

promise, due date, term, maturitu


فارسی به عربی

وعد

مترادف و متضاد

۱. بشارت، مژده، نوید
۲. بشارت، مژده، نوید
۳. پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق
۴. دعوت، میعاد
۵. موعد، مهلت
۶. بار، دفعه، مرتبه ≠ وعید


promise (اسم)
پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

بشارت، مژده، نوید ≠ وعید


بشارت، مژده، نوید


پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق


دعوت، میعاد


موعد، مهلت


بار، دفعه، مرتبه


فرهنگ فارسی

نوید، قول، قرار، دعوت
(اسم ) ۱- نویده مژده . ۲- یا وعده و و عید وعد و عید. ۲- عهد پیمان : (( سخن وی حق وعد. وی راست . ) ) ۳- قول قرار : گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده ه زحد بشد و مانه دودیدیم و نه یک . ( حافظ ) ۴ - دفعه مرتبه بار : (( عبدل گویا روزی سی شاهی مزد میگیرد. ) ) توضیح وعده بر وزن حمله در اصل (( وعد ) ) بر وزن حمل است ولی آنرا شعرا نیز دراشعار خود بکار برده اند ناصر خسرو گوید : مر مرا شکر چسان وعده کنی گرت سنگ است ای پسر در آستین . ( نداب ) یا راست کردن وعده . بقول و قرار خود کاملا عمل کردن : (( صدق در سنت راست گفت و راست کردن وعده باشد . )
وعده نوید دادن در نیکی خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است

فرهنگ معین

(وَ د ) [ ع . وعدة ] (اِ. ) ۱ - نوید. ۲ - قول ، قرار، پیمان .۳ - در فارسی به معنای دفعه ، مرتبه .

لغت نامه دهخدا

( وعدة ) وعدة. [ وَ دَ ] ( ع مص ) وعده. نوید دادن در نیکی. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
وعده. [ وَ دَ / دِ ]( از ع ، اِ ) نوید. ( ناظم الاطباء ). مژده :
شب و روز انتظار یار میداشت
امید وعده دیدار میداشت.
نظامی.
وعده وصل چون شود نزدیک
آتش قرب تیزتر گردد.
( ؟ ).
|| عهد. پیمان. ( ناظم الاطباء ). وعده در اصل وعد است ولی آن را شعرا نیز در اشعار خود به کار برده اند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ). || قول و قرار. قول و تعهد و قرارداد. ( ناظم الاطباء ). صاحب آنندراج گوید: چرب ، خشک ، سرد، پوچ ، خام ، کج ، دروغ ، پادرهوا از صفات آن است و شکر از تشبیهات آن ، و با لفظ آمدن ، افتادن ، دیدن ، رسیدن ، رفتن ، کردن ، گرفتن و نهادن مستعمل است. ( آنندراج ) :
گر نکشد چاشنیی هر زمان
در شکروعده تقاضا چه حظ.
ظهوری ( از آنندراج ).
به عشقم بود چندین وعده چرب
وز آنها جان خشکی در میان است.
طالب آملی ( از آنندراج ).
قیامت آمد و رفت و نیامد وعده زودش
وفادر یاد آن دیرآشنا هرگز نمیباشد.
شیخ العارفین ( از آنندراج ).
وعده عاشقی من به بهار افتاده ست.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
- وعده بندی ؛ تعیین تاریخ ادای دین و وام. ( ناظم الاطباء ).
- وعده جای ؛ جای قرارداد و تعهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به این مدخل شود.
- وعده حق رسیدن ؛ کنایه از زمان حیات به سر آمدن. ( آنندراج ) :
گور و کفنی هست مدار این همه تشویش
ای خواجه اگر وعده حق تو رسیدست.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- وعده دروغ ؛ قول نادرست. وعده که قصد وفا در آن نباشد :
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی به من این سر و سروا.
اورمزدی ( از لغت فرس ص 7 ).
- وعده دیدن ؛ به قول و قرار کسی رسیدن :
یک به یک وعده او را همه دیدیم کلیم
نیست یک وعده که شرمنده صد فردا نیست.
کلیم ( از آنندراج ).
- وعده رفتن ؛ قرار گذارده شدن :
وعده چنان رفت که فردا پگاه
جنبش خورشید شود سوی ماه.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
- وعده سرپل ؛ مرادف وعده غلام بارگی است. ( آنندراج ). رجوع به وعده غلام بارگی شود.

وعده . [ وَ دَ / دِ ](از ع ، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده :
شب و روز انتظار یار میداشت
امید وعده ٔ دیدار میداشت .

نظامی .


وعده ٔ وصل چون شود نزدیک
آتش قرب تیزتر گردد.

(؟).


|| عهد. پیمان . (ناظم الاطباء). وعده در اصل وعد است ولی آن را شعرا نیز در اشعار خود به کار برده اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). || قول و قرار. قول و تعهد و قرارداد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: چرب ، خشک ، سرد، پوچ ، خام ، کج ، دروغ ، پادرهوا از صفات آن است و شکر از تشبیهات آن ، و با لفظ آمدن ، افتادن ، دیدن ، رسیدن ، رفتن ، کردن ، گرفتن و نهادن مستعمل است . (آنندراج ) :
گر نکشد چاشنیی هر زمان
در شکروعده تقاضا چه حظ.

ظهوری (از آنندراج ).


به عشقم بود چندین وعده ٔ چرب
وز آنها جان خشکی در میان است .

طالب آملی (از آنندراج ).


قیامت آمد و رفت و نیامد وعده ٔ زودش
وفادر یاد آن دیرآشنا هرگز نمیباشد.

شیخ العارفین (از آنندراج ).


وعده ٔ عاشقی من به بهار افتاده ست .

شفیع اثر (از آنندراج ).


- وعده بندی ؛ تعیین تاریخ ادای دین و وام . (ناظم الاطباء).
- وعده جای ؛ جای قرارداد و تعهد. (ناظم الاطباء). رجوع به این مدخل شود.
- وعده ٔ حق رسیدن ؛ کنایه از زمان حیات به سر آمدن . (آنندراج ) :
گور و کفنی هست مدار این همه تشویش
ای خواجه اگر وعده ٔ حق تو رسیدست .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- وعده ٔ دروغ ؛ قول نادرست . وعده که قصد وفا در آن نباشد :
چند دهی وعده ٔ دروغ همی چند
چند فروشی به من این سر و سروا.

اورمزدی (از لغت فرس ص 7).


- وعده دیدن ؛ به قول و قرار کسی رسیدن :
یک به یک وعده ٔ او را همه دیدیم کلیم
نیست یک وعده که شرمنده ٔ صد فردا نیست .

کلیم (از آنندراج ).


- وعده رفتن ؛ قرار گذارده شدن :
وعده چنان رفت که فردا پگاه
جنبش خورشید شود سوی ماه .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- وعده ٔ سرپل ؛ مرادف وعده ٔ غلام بارگی است . (آنندراج ). رجوع به وعده ٔ غلام بارگی شود.
- وعده ٔ شب درمیان ؛ وعده ای که امروز کنند و فردا وفا نمایند. (آنندراج ) :
بر امید وعده ٔ شب درمیان زلف او
روزگاری شد که روز از کیسه ٔ ما میرود.

صائب (از آنندراج ).


- وعده شکن ؛به معنی وعده خلاف و پیمان شکن . (آنندراج ). آنکه وعده وقرارداد خود را می شکند و فسخ عهد و پیمان میکند. (ناظم الاطباء).
- وعده ٔ غلام بارگی ؛ به معنی وعده ٔ خلاف و بیوفا نوشته اند. (آنندراج ).
- وعده فراموش ؛ آنکه تعهد و قرارداد خود را فراموش میکند. (ناظم الاطباء).
- وعده گاه .رجوع به این مدخل شود.
- وعده گرفتن ؛ تعهدگرفتن . قول گرفتن :
فلک گر بهر تعمیرم گلی در آب میگیرد
پی ویرانی دل وعده از سیلاب میگیرد.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- || طلب کردن به مهمانی و ضیافت و جز آن .(ناظم الاطباء).
- وعده نهادن ؛ وعده دادن . قول و قرار دادن :
وعده ای می ننهم هین من و قتال و کنف
مهلتی می ندهم هین من و جلاد و دوال .

انوری (از آنندراج ).


- راست کردن وعده ؛ به قول و قرار خود کاملاً عمل کردن : صدق در سنت راست گفتن و راست کردن وعده باشد. (اوصاف الاشراف ص 11 از فرهنگ فارسی معین ).
|| بار.کرت . (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعه . مرتبه : یک وعده غذا در شبانروز کافی است . || هنگام یا مدتی که مقرر کرده و معین نموده باشند. (ناظم الاطباء). || مدتی که معین میکنند برای ادای وام . (ناظم الاطباء). || و نیز وعده در محل وعید آمده است . (آنندراج ) :
هروعده ٔ جفا که به کونین کرده بود
با ما ز روی مهر وفا کرد روزگار.

عرفی (از بهار عجم و آنندراج ).



وعدة. [ وَ دَ ] (ع مص ) وعده . نوید دادن در نیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. نوید.
۲. قول، قرار.
۳. [قدیمی] خبر خوش دربارۀ آینده، مژده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَعْدَهُ: وعده ی او (کلمه "وعد" بدون همراهی با کلمه وعید هم معنای وعده خیر می دهد و هم به معنای وعده شر . ولی اگر هر دو با هم در کلامی بیایند ، وعد به معنای وعده خیر ، و وعید به معنای وعده شر خواهد بود.لذا خلف وعده مقبوح و زشت است ولی خلف وعید نشانه ی کرم و لط...
معنی مَّوْعِدٌ: محل وعده - زمان وعده
معنی مَوْعِدُکُمْ: محل وعده شما - زمان وعده شما
معنی مَوْعِدُهُ: محل وعده او - زمان وعده او
معنی مَوْعِدُهُمْ: محل وعده آنها - زمان وعده آنها
معنی مَّوْعِدِی: محل وعده من - زمان وعده من
معنی یَعِدُکُمْ: به شما وعده می دهد (اگر این وعده وعده ی بد و شر باشد (وعید) آنگاه معنی ترساندن هم می دهد )
معنی یَعِدُهُمْ: به آنان وعده می دهد (اگر این وعده وعده ی بد و شر باشد (وعید) آنگاه معنی ترساندن هم می دهد )
معنی مَوْعِدَکَ: محل وعده تو - زمان وعده تو
معنی أَیَعِدُکُمْ: آیا به شما وعده می دهد
معنی مَا یَعِدُهُمُ: به آنان وعده نمی دهد
معنی مَوْعُودِ: وعده داده شده
ریشه کلمه:
ه (۳۵۷۶ بار)
وعد (۱۵۱ بار)

واژه نامه بختیاریکا

دَو؛ دُو

پیشنهاد کاربران

بجاترین و بایسته ترین برابر همان نوید میباشد

واژه وعده vade با نسخه قدیمی تر کلمه انگلیسی wed ( به معنی وعده دادن/to promise ) که به شکل wedde ( در انگلیسی میانه ) می باشد، در تشابه کامل هست.

کلمه انگلیسی wedding به معنی عروسی از این ریشه می باشد.

مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same

وعده بد

مژده
را بیش می پسندیم


کلمات دیگر: