کلمه جو
صفحه اصلی

وبال


مترادف وبال : بدبختی، بدفرجامی، تقصیر، سختی، عذاب، نکبت، ورز

برابر پارسی : سختی، رنج، گزند

فارسی به انگلیسی

trouble, inconvenience, sin

trouble, inconvenience


مترادف و متضاد

بدبختی، بدفرجامی، تقصیر، سختی، عذاب، عذاب، نکبت، ورز


فرهنگ فارسی

سختی، عذاب، سوئ عاقبت، وخامت امر
(اسم )۱ - سختی شدت عذاب : (( وارث او را بود آن زرحلال او بماند در غم و زور و بال . ) ) ( منطق الطیر ) ۲ - بدی عاقبت سوئ عاقبت . ۳ - گناه تقصیر: (( وبالی بیای خویش بدست آورده . ) ) ۴ - مقابل شرف . یا نقط. وبال . نقط. معینی از مسیر کوکب را نقط. شرف آن کوکب نامند زیرادال بر شرافت است (مثلا هفدهم درج. حمل نقط. شرف آفتاب است ) ونقط. وبال درست نقط. مقابل آنست (یعنی مثلا هفدهم میزان برای آفتاب ): (( و ماه سلطنت چون باوج رفعت رسیده بود روی بحضیض وبال نهاد. ) )
دشواری یا گرانی

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - سختی ، عذاب . ۲ - بَدی سرانجام .

لغت نامه دهخدا

وبال. [ وَ ] ( ع اِمص ، اِ ) دشواری. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). || گرانی. ( از آنندراج ). سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ثقل. || عذاب. ( از آنندراج ). || گناه. تقصیر. عیب و خطا. ذلت. جرم. || عقوبت. || مرارت و سختی و تصدیع. ( ناظم الاطباء ). || ناگوار. ( آنندراج ). || سرانجام بد. ( از مهذب الاسماء )( از ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و با لفظ آوردن و بودن و داشتن مستعمل است. ( آنندراج ). ناگواردی چراگاه و گرانی و هرگاه عاقبت چراگاه منجر به شر و بدی گردد گویند: فی سوءالعاقبة وبال و نیز در هر عمل بدی میگویند وبال علی صاحبه. ( ناظم الاطباء ).
- وبال آوردن ؛ رنج و سختی آوردن. بد آوردن :
که این اژدهاخوی مردم خصال
نهنگ است که آورد بر ما وبال.
نظامی.
کنده چو در سوختن آرد وبال
پیشتر از سوختنش کن نهال.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
- وبال بودن ؛ سخت و گران بودن. ناگوار بودن :
سگ استاد را صیدش حلال است
ز جاهل کشتن حیوان وبال است.
ناصرخسرو.
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی
با باد جنوبی شوی جنوبی
با باد شمالی شوی شمالی.
ناصرخسرو.
هرکه با تیغ جهانگیرش نماید سرکشی
گر بماند زنده جان وتن بر او باشد وبال.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی.
خاقانی.
بر دوستان نکالم و بر اهل بیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم.
خاقانی.
- وبال داشتن ؛ رنج و گرانی داشتن. بدی داشتن :
ندارد وبال طمع کوکبم
نداند عذاب خوشامدلبم.
ظهوری ( از آنندراج ).
- وبال رسان ؛ رنج رسان. بدی رسان :
از سفله گان نوال طلب کم کن
کایشان دم وبال رسان دارند.
خاقانی.
- وبال شدن ؛ وبال گردیدن :
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام.
سعدی.
- وبال گردیدن عمل ؛ بد گردیدن. گران شدن : خواجه ابوعلی سینا رحمةاﷲ علیه میگوید اندر شیر دادن همه شرطها بجای باید آورد و اگر شرطها خطا افتد وبال گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خردمند باید که شراب چنان خورد که مزه او بیشتر بزه بود تا بر او وبال نگردد. ( نوروزنامه ).

وبال . [ وَ ] (ع اِمص ، اِ) دشواری . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || گرانی . (از آنندراج ). سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثقل . || عذاب . (از آنندراج ). || گناه . تقصیر. عیب و خطا. ذلت . جرم . || عقوبت . || مرارت و سختی و تصدیع. (ناظم الاطباء). || ناگوار. (آنندراج ). || سرانجام بد. (از مهذب الاسماء)(از ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و با لفظ آوردن و بودن و داشتن مستعمل است . (آنندراج ). ناگواردی چراگاه و گرانی و هرگاه عاقبت چراگاه منجر به شر و بدی گردد گویند: فی سوءالعاقبة وبال و نیز در هر عمل بدی میگویند وبال علی صاحبه . (ناظم الاطباء).
- وبال آوردن ؛ رنج و سختی آوردن . بد آوردن :
که این اژدهاخوی مردم خصال
نهنگ است که آورد بر ما وبال .

نظامی .


کنده چو در سوختن آرد وبال
پیشتر از سوختنش کن نهال .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- وبال بودن ؛ سخت و گران بودن . ناگوار بودن :
سگ استاد را صیدش حلال است
ز جاهل کشتن حیوان وبال است .

ناصرخسرو.


بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی
با باد جنوبی شوی جنوبی
با باد شمالی شوی شمالی .

ناصرخسرو.


هرکه با تیغ جهانگیرش نماید سرکشی
گر بماند زنده جان وتن بر او باشد وبال .

امیرمعزی (از آنندراج ).


کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی .

خاقانی .


بر دوستان نکالم و بر اهل بیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم .

خاقانی .


- وبال داشتن ؛ رنج و گرانی داشتن . بدی داشتن :
ندارد وبال طمع کوکبم
نداند عذاب خوشامدلبم .

ظهوری (از آنندراج ).


- وبال رسان ؛ رنج رسان . بدی رسان :
از سفله گان نوال طلب کم کن
کایشان دم وبال رسان دارند.

خاقانی .


- وبال شدن ؛ وبال گردیدن :
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام .

سعدی .


- وبال گردیدن عمل ؛ بد گردیدن . گران شدن : خواجه ابوعلی سینا رحمةاﷲ علیه میگوید اندر شیر دادن همه ٔ شرطها بجای باید آورد و اگر شرطها خطا افتد وبال گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خردمند باید که شراب چنان خورد که مزه ٔ او بیشتر بزه بود تا بر او وبال نگردد. (نوروزنامه ).
- امثال :
دست شکسته وبال گردن .
دم روبه وبال روباه است .
پر طاوس وبال طاوس است .
فریاد شغال وبال شغال است .
وبال من آمد همه دانش من .
مال دنیا وبال آخرت است . (جامع التمثیل ).
|| وبال در علم احکام نجوم ، آن خانه از دو خانه ٔ هریک از خمسه ٔ متحیره که با آن کوکب موافق نباشد. بطیارج . پتیاره . (یادداشت مرحوم دهخدا). بودن کوکب است در مقابل خانه ٔ خود چنانکه شمس در دلو. (یادداشت دهخدا). بدانکه وبال آفتاب در دلو باشد وبال قمر در جدی و وبال عطارد در قوس و حوت و زهره را در عقرب ، حمل و مریخ را در میزان و ثور و مشتری را در جوزا و سنبله و زحل را در سرطان و اسد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدر آمد از وبالم .

سعدی .


کواکب گر همه اهل کمالند
چرا هر لحظه در نقص وبالند
چرا گه بر حضیض و گه بر اوجند
گهی تنها فتاده گاه زوجند.

شبستری .



وبال . [ وَ ] (ع مص ) وبالة. وبل . وبول . ناگوارد و گران گردیدن چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وبالة شود.


فرهنگ عمید

۱. سختی، عذاب.
۲. (اسم ) [قدیمی] سوء عاقبت، وخامت امر.
۳. [مقابلِ خانه] نتیجۀ نحس آمیز وقوع ستاره در برجی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَبَالَ: سنگینی نامطلوب چیزی - کیفر("و بال "سنگینی نامطلوب هر چیزی را گویند ، و به همین معنا است طعام وبیل و ماء وبیل یعنی خوراک و آبی ناگوار و سنگین و غیر قابل هضم ، و نیز به این معنا است آیه شریفه فاخذناه اخذا وبیلا - او را بطرز شدید و ناگواری دستگیر کردیم ...
معنی لَا یَجْرِمَنَّکُمْ: شما را نکِشاند (جرمه و یجرمه معنایش این است که او را وادار به جرم کرد ، و اگر معصیت را هم جریمه میگویند چون وبال و عقوبت آن ، که یا مال است و یا شکنجه بر آدمی تحمیل میشود . راغب گفته است : اصل در معنای ماده جیم - را - میم بریدن است)
معنی ذَنبٌ: گناه(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغف...
معنی ذَنبِکِ: گناه تو(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذَنبِهِ: گناهش(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغ...
معنی ذَنبِهِمْ: گناهشان(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذُّنُوبَ: گناهان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذُنُوبِکُم: گناهانتان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
معنی ذُنُوبَنَا: گناهانمان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
معنی ذُنُوبِهِمُ: گناهانشان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
ریشه کلمه:
وبل (۸ بار)

«وَبالَ» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید: در اصل از «وبل» و «وابل» به معنای باران سنگین گرفته شده و سپس به هر کار مشکل و شاق و سنگین نیز اطلاق شده است، و از آنجا که مجازات و کیفر نیز دارای شدت و سنگینی است به آن «وبال» می گویند.
و به معنای عاقبت شوم و تلخ است; و این که اصل آن «وابل» به معنای باران سنگین است به خاطر آن است که باران های سنگین، معمولاً خوفناک است، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان می باشد، چرا که غالباً سیل های خطرناکی به دنبال دارد.
. . یابرابر طعام مساکین روزه بگیرد تا سزای کارش را بچشد. وَبال چنانکه در «وَبْل» گذشت به معنی شدت وثقل است و آن عبارت است از عذاب و نتیجه زشت معصیت، که بر انسان سنگین و سخت است. * . فرعون به رسول نافرمانی کرد او را مؤاخذه نمودیم مؤاخذه سخت.

جدول کلمات

سختی

پیشنهاد کاربران

از مولای متقیان علی علیه السلام :الْمَالُ‏ وَبَالٌ‏ عَلَی‏ صَاحِبِهِ إِلَّا مَا قَدَّمَ مِنْه‏. مال، براى صاحب خود وبال است، مگر آنچه که [ براى آخرتش ]پیش فرستد.

وبال:رنج، سختی، بدبختی، بار سنگین، نکبت.
از قدیم گفتند مال و منال زیادی ( زیاد ) وبال است.
مال و منال نه اینکه رفاه نمی اورد بلکه رسیدگی به ان همه جز سختی و رنج چیزی عاید فرد نمی کند و آسایش فرد فدای رسیدگی به آنها می شود بطور مثال برای رفتن به مسافرت و وقت گذاشتن برای خانواده فرصت کافی ندارد به جای آن که گره گشای زندگی باشد گره و کلاف زندگی می گردد.

شدّت

سمج و پاپی شدن

در یک کلمه ( سختی )

وبال :رنج، سختی.
ان الدنیا دار خبال و وبال و زوال و انتقال لا تساوی لذاتها تنغیصها و لا یفی سعودها بنحوسها و لا یقوم صعودها بهبوطها. ( از غررالحکم مولای متقیان علی علیه السلام )

به راستی که جهان سرای فساد و تبهکاری و رنج و نیستی و دگرگون گشتن است. لذاتش با مکدر ساختنش برابری نمی‏کند و نیک بختیش به بد بختیش و بالا رفتنش به پایین آمدنش ارزش ندارد.

وبال یعنی بال بدون کاربرد، بالی که بکار پرنده نمیاید و فقط ان را حمل میکند و توان پریدن به پرنده نمیدهد . مثل بال مرغ یا هر پرنده که فقط رنج کشیدن و حمل ان را میکشید بدون انکه کارایی داشته باشد و پرنده را از بلا نجات دهد و به پرواز در اورد. قدیم میگفتن مال من وبال من است . یعنی فقط اون نگهداری کردم و برای من استفاده نداشت یا از ان استفاده نکردم و الان توان یا وقت استفاده ندارم و به مرگ نزدیک شدم

مایۀ درد سر


کلمات دیگر: