مترادف ورا : پس، پشت، خلف، عقب، آنسو، بالا، فرا
ورا
مترادف ورا : پس، پشت، خلف، عقب، آنسو، بالا، فرا
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
آنسو، بالا، فرا
پس، پشت، خلف، عقب
۱. پس، پشت، خلف، عقب
۲. آنسو، بالا، فرا
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) عقب پس پشت . یا از( وز ) ورائ ( ورای ) . آن سوی ماورائ : ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام ... ۲ - بالای بالاتر از : در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتب. اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت و آن جز عظمت الهی نیست . یا ورای پست و بلند . ( صفت ) ۱ - بالاتراز زمین و آسمان . ۲ - آسمان . ۳ - عالم لاهوت . ۴- جز سوای .
لغت نامه دهخدا
ورا. [ وَ ] ( از ع ، حرف اضافه ، ق ) وراء. پس. عقب. بعد. ( ناظم الاطباء ).در پس. در عقب. پشت. خلف. جز. بجز. غیر. بغیر. مگر.سوا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وراء شود :
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است.
همه رشته ای گوهرآمود او.
که ورای تو هیچ نعمت نیست.
کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست.
- ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است. ( انجمن آرا ). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر :
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] ( ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین. ( برهان ) :
میغ ماننده پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
ورا وصل معشوق درمان بود.
نداند مهندس ورا درد چند.
ورا همچون طراز خوب کرکم.
همی خیره گشت از نهیب ورا.
نیایش ورا در فزایش گرفت.
به زیر زنخ دست کرده ستون.
مر آن خیمه های ورا چاره جست.
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است.
نظامی.
ورای همه بوده ای بود اوهمه رشته ای گوهرآمود او.
نظامی.
ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست.
سعدی.
|| پسین. || آن طرف. ( ناظم الاطباء ). خارج از. بیرون از : کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست.
انوری.
کارخانه این طایفه ورای این عالم است. ( انیس الطالبین ). دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده. ( سایه روشن صادق هدایت ص 20 ).- ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است. ( انجمن آرا ). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر :
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.
سعدی.
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] ( ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین. ( برهان ) :
میغ ماننده پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
بوالمؤید.
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
شهید.
دلی کو پر از زوغ هجران بودورا وصل معشوق درمان بود.
بوشکور.
نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند.
منجیک ( از صحاح الفرس ).
فلک مر جامه ای را ماند ازرق ورا همچون طراز خوب کرکم.
منجیک.
ببوسید پای و رکیب وراهمی خیره گشت از نهیب ورا.
فردوسی.
جهان آفرین را ستایش گرفت نیایش ورا در فزایش گرفت.
فردوسی.
ورا دید با دیدگان پر ز خون به زیر زنخ دست کرده ستون.
فردوسی.
بسی خیمه ها کرده بود او درست مر آن خیمه های ورا چاره جست.
عنصری.
فرمانْش رونده در همه عالم بادورا. [ وَ ] (از ع ، حرف اضافه ، ق ) وراء. پس . عقب . بعد. (ناظم الاطباء).در پس . در عقب . پشت . خلف . جز. بجز. غیر. بغیر. مگر.سوا. (ناظم الاطباء). رجوع به وراء شود :
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است .
ورای همه بوده ای بود او
همه رشته ای گوهرآمود او.
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست .
|| پسین . || آن طرف . (ناظم الاطباء). خارج از. بیرون از :
کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست .
کارخانه ٔ این طایفه ورای این عالم است . (انیس الطالبین ). دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده . (سایه روشن صادق هدایت ص 20).
- ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است . (انجمن آرا). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر :
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.
ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است .
نظامی .
ورای همه بوده ای بود او
همه رشته ای گوهرآمود او.
نظامی .
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست .
سعدی .
|| پسین . || آن طرف . (ناظم الاطباء). خارج از. بیرون از :
کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست .
انوری .
کارخانه ٔ این طایفه ورای این عالم است . (انیس الطالبین ). دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده . (سایه روشن صادق هدایت ص 20).
- ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است . (انجمن آرا). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر :
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.
سعدی .
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. (برهان ) (ناظم الاطباء). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین . (برهان ) :
میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس ورا درد چند.
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم .
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا.
جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت .
ورا دید با دیدگان پر ز خون
به زیر زنخ دست کرده ستون .
بسی خیمه ها کرده بود او درست
مر آن خیمه های ورا چاره جست .
فرمانْش رونده در همه عالم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد.
احباب ورا سعادت بی غم باد.
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هر چه گفت رسول ورا مصدق دار.
خاک بر سر کند شهی که ورا
نبود در زمانه حکم روا.
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل .
نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس
ور کنم بر مه دو هفته نهم بار سپاس .
دین پاکیزه و عقل و خرد کامل او
مر ورا جز همه نیکوئی تلقین نکند.
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه ترا هنر است .
ورابی انده و تیمار دارید
همش از جمله ٔ خاصان شمارید.
آنکه ورا دوست ترین بود گفت
در بن چاهیش بباید نهفت .
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است .
مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گوبرقعی بر خویشتن پوش .
میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
بوالمؤید.
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
شهید.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
بوشکور.
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس ورا درد چند.
منجیک (از صحاح الفرس ).
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم .
منجیک .
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا.
فردوسی .
جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت .
فردوسی .
ورا دید با دیدگان پر ز خون
به زیر زنخ دست کرده ستون .
فردوسی .
بسی خیمه ها کرده بود او درست
مر آن خیمه های ورا چاره جست .
عنصری .
فرمانْش رونده در همه عالم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد.
منوچهری .
احباب ورا سعادت بی غم باد.
منوچهری .
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .
منوچهری .
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هر چه گفت رسول ورا مصدق دار.
ناصرخسرو.
خاک بر سر کند شهی که ورا
نبود در زمانه حکم روا.
سنایی .
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل .
سوزنی .
نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس
ور کنم بر مه دو هفته نهم بار سپاس .
سوزنی .
دین پاکیزه و عقل و خرد کامل او
مر ورا جز همه نیکوئی تلقین نکند.
سوزنی .
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه ترا هنر است .
خاقانی .
ورابی انده و تیمار دارید
همش از جمله ٔ خاصان شمارید.
نظامی .
آنکه ورا دوست ترین بود گفت
در بن چاهیش بباید نهفت .
نظامی .
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است .
مولوی .
مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گوبرقعی بر خویشتن پوش .
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. سوا؛ جز.
۲. [قدیمی] عقب؛ پس؛ پشت.
او را؛ وی را.
۱. سوا، جز.
۲. [قدیمی] عقب، پس، پشت.
او را، وی را.
۲. [قدیمی] عقب، پس، پشت.
او را، وی را.
دانشنامه عمومی
ورا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ورا (پاوه)
ورا (لارستان)
ورا (مجموعه تلویزیونی)
ورا (پاوه)
ورا (لارستان)
ورا (مجموعه تلویزیونی)
wiki: بریتانیایی است.
wiki: ورا (مجموعه تلویزیونی)
گویش مازنی
/varaa/ سوراخ پای تنور - سازگار – مطابق ۳برازنده ۴کافی & بران – برنده – تیز & هرس کردن و تراشیدن گیاهان هرز مثل بوته ی تمشک، اقطی و غیره & درو
۱سوراخ پای تنور ۲سازگار – مطابق ۳برازنده ۴کافی
بران – برنده – تیز
هرس کردن و تراشیدن گیاهان هرز مثل بوته ی تمشک،اقطی و غیره ...
درو
پیشنهاد کاربران
روستایی از توابع شهرستان پاوه استان کرمانشاه
کلمه �وَراء� از مادّه �وَرَیْ� گر چه به معنای پشت سر است ( در برابر أَمام ) ولی به معنای نتیجه و عاقبت کار می آید، همان گونه که در تعبیرات فارسی نیز زیاد در این معنا به کار می رود، مثلاً می گوئیم: اگر فلان غذا را بخوری، پشت سر آن بیماری و مرض است و یا اگر با فلان کس رفاقت کنی، به دنبال آن بدبختی و پشیمانی است، یعنی نتیجه و معلول آن، چنین است ( برگرفته از ویکی الکتاب ) .
استاد قرائتی در تفسیر نور می فرماید: �ﻭﺭﺍء� ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ پیش ﺭﻭ.
ﻣِﻦ ﻭَﺭَﺁﺋِﻬِﻢْ ﺟَﻬَﻨَّﻢُ ( از آیه 10 جاثیه )
ﺟﻬﻨّﻢ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
استاد قرائتی در تفسیر نور می فرماید: �ﻭﺭﺍء� ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ پیش ﺭﻭ.
ﻣِﻦ ﻭَﺭَﺁﺋِﻬِﻢْ ﺟَﻬَﻨَّﻢُ ( از آیه 10 جاثیه )
ﺟﻬﻨّﻢ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
- عقب
- پس
- پشت
- پس
- پشت
ورا در گویش تاتی یعنی آنجا
حائز اهمیت، والا مقام
- پشت
- بجز
- مگر
- بجز
- مگر
ورای ابری آسمان یعنی ندیده ها را دیدن
یعنی چیزی رو که هر کسی نمیتونه ببینه
چشم دل میخواد
یعنی چیزی رو که هر کسی نمیتونه ببینه
چشم دل میخواد
ورا مخفف او را
در بیت :
آن که ورا دوست ترین بود گفت در بن چاهیش بباید نهفت
در بیت :
آن که ورا دوست ترین بود گفت در بن چاهیش بباید نهفت
کلمات دیگر: