کلمه جو
صفحه اصلی

هنجار


مترادف هنجار : رفتار، روال، روش، سیره، ضابطه، قاعده، قانون، معیار، سبک، سیاق، شیوه، جاده، راه، طریق

فارسی به انگلیسی

estate, manner, method, norm, normal, pleasant, rule, [rare.] mesons rule or plumb - line, [fig.] manner, custom

[rare.] meson's rule or plumb - line, [fig.] manner, custom


normal


estate, manner, method, norm, normal, pleasant, rule


مترادف و متضاد

normal (اسم)
هنجار، خط ناظم

bezel (اسم)
گودی، پخ، هنجار، نگین دان

norm (اسم)
حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار

normalized (صفت)
هنجار، هنجار شده

رفتار، روال، روش، سیره


ضابطه، قاعده، قانون، معیار


سبک، سیاق، شیوه


جاده، راه، طریق


۱. رفتار، روال، روش، سیره
۲. ضابطه، قاعده، قانون، معیار
۳. سبک، سیاق، شیوه
۴. جاده، راه، طریق


فرهنگ فارسی

راه، طریق، راه وروش، راه راست، جاده، طرزوقاعده
( اسم ) ۱- راه طرث جاده : زهنجار دیگر در آمد به روم فروماند گنج اندرون مرز و بوم . ( نظامی ) ۲- طرز قاعده قانون. ۳- راه غیر جاده باشد . چون راه بگذارند و در برابر آن راه روند گویند : برهنجار راه میرود. ۴ - انگاره : برد ( ابن سینا ) قصاب وار دست سویش دیدهنجار پشت و پهلویش ... ( جامی ) ۵- روش رفتار : چیستی مرغی ستوری آدمستی بازگو ور براه آدمی چون آدمت هنجارکو ? ( سنایی ) یابه هنجار. طبق قاعده و رسم . یا بی هنجار. بی قاعده . یا هنجار چیزی را گرفتن . راه آنرا پیش گرفتن : همی شدند به بیچارگی هزیمتیان شکسته پشت و گرفته گریغ را هنجار . ( عنصری )

هرگونه الگوی رفتار یا عملکرد ویژۀ یک گروه اجتماعی خاص


فرهنگ معین

(هَ ) (اِ. ) ۱ - روش ، طریق . ۲ - قاعده ، قانون .

لغت نامه دهخدا

هنجار. [ هَِ / هََ ] ( اِ ) راه و روش و طریق و طرز و قاعده و قانون. ( برهان ). در سنسکریت سمکارا به معنی گشتن و گردیدن و راه است. ( حاشیه برهان چ معین ) :
به آخر شکیبایی آورد پیش
که جز آن نمی دید هنجارخویش.
فردوسی.
همی شدند به بیچارگی هزیمتیان
گسسته پشت گرفته گریغ را هنجار.
عنصری.
خوشا راهی که باشد راه آنان
که دارند از سفر هنجار جانان.
فخرالدین اسعد.
ره و هنجار ستمکاره همه زشت است
ای خردمند مرو بر ره و هنجارش.
ناصرخسرو.
مهمان کند خزینه تو و من را
مهمان کشی است شیوه و هنجارش.
ناصرخسرو.
قصه ای را که نظم خواهم کرد
برطرازم سخن بدین هنجار.
مسعودسعد.
چیستی ؟ مرغی ، ستوری ،آدمستی ؟ بازگرد
ور به راه آدمی چون آدمت هنجار کو؟
سنایی.
نیکان ملت را به دین یاد تو تسبیح مهین
پیکان نصرت را به کین عزم تو هنجار آمده.
خاقانی.
دلیری است هنجار لشکرکشی
سرافکندگی نیست در سرکشی.
نظامی.
|| جاده و راه راست و بعضی راه غیرجاده را هم گفته اند. ( برهان ):
گرفته هر دو هنجار خراسان
بر ایشان گشت رنج راه آسان.
فخرالدین اسعد.
همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من ، شبدیز خال و رخش عم.
لامعی.
گر از دنیا به رنجی راه اوگیر
کز این بهترنه راه است و نه هنجار.
ناصرخسرو.
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیر دیو دژآگه به خاک بر هنجار.
مسعودسعد.
نه هرگز کسی دیده هنجار قبله
نه هرگز شنیده کس اﷲ اکبر.
عمعق.
چو دیدم که هنجاراو دور بود
شب از جمله شبهای دیجور بود.
نظامی.
وز ایشان به هنجارهای درست
سوی ربع مسکون نشان بازجست.
نظامی.
مرغی که نه اوج خویش گیرد
هنجار هلاک پیش گیرد.
نظامی.
از راه رحیل خار برداشت
هنجار دیار یار برداشت.
نظامی.
نهفته بازمیپرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایش.
نظامی.
- بهنجار ؛ دارای راه و روش. آشنا به رموز. ماهر :
در فسق و قمار نیز استادیم

هنجار. [ هَِ / هََ ] (اِ) راه و روش و طریق و طرز و قاعده و قانون . (برهان ). در سنسکریت سمکارا به معنی گشتن و گردیدن و راه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به آخر شکیبایی آورد پیش
که جز آن نمی دید هنجارخویش .

فردوسی .


همی شدند به بیچارگی هزیمتیان
گسسته پشت گرفته گریغ را هنجار.

عنصری .


خوشا راهی که باشد راه آنان
که دارند از سفر هنجار جانان .

فخرالدین اسعد.


ره و هنجار ستمکاره همه زشت است
ای خردمند مرو بر ره و هنجارش .

ناصرخسرو.


مهمان کند خزینه تو و من را
مهمان کشی است شیوه و هنجارش .

ناصرخسرو.


قصه ای را که نظم خواهم کرد
برطرازم سخن بدین هنجار.

مسعودسعد.


چیستی ؟ مرغی ، ستوری ،آدمستی ؟ بازگرد
ور به راه آدمی چون آدمت هنجار کو؟

سنایی .


نیکان ملت را به دین یاد تو تسبیح مهین
پیکان نصرت را به کین عزم تو هنجار آمده .

خاقانی .


دلیری است هنجار لشکرکشی
سرافکندگی نیست در سرکشی .

نظامی .


|| جاده و راه راست و بعضی راه غیرجاده را هم گفته اند. (برهان ):
گرفته هر دو هنجار خراسان
بر ایشان گشت رنج راه آسان .

فخرالدین اسعد.


همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من ، شبدیز خال و رخش عم .

لامعی .


گر از دنیا به رنجی راه اوگیر
کز این بهترنه راه است و نه هنجار.

ناصرخسرو.


شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیر دیو دژآگه به خاک بر هنجار.

مسعودسعد.


نه هرگز کسی دیده هنجار قبله
نه هرگز شنیده کس اﷲ اکبر.

عمعق .


چو دیدم که هنجاراو دور بود
شب از جمله شبهای دیجور بود.

نظامی .


وز ایشان به هنجارهای درست
سوی ربع مسکون نشان بازجست .

نظامی .


مرغی که نه اوج خویش گیرد
هنجار هلاک پیش گیرد.

نظامی .


از راه رحیل خار برداشت
هنجار دیار یار برداشت .

نظامی .


نهفته بازمیپرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایش .

نظامی .


- بهنجار ؛ دارای راه و روش . آشنا به رموز. ماهر :
در فسق و قمار نیز استادیم
در دیر مغان مغی بهنجاریم .

عطار.


تا بجنباند بهنجار و به فن
تا بدانم من که پنهان بودمن .

مولوی .


- بهنجار رفتن ؛ درست رفتن . از راه درست و راست رفتن :
هم در سلوک گام بتدریج مینهند
هم در طریق عشق بهنجار میروند.

عطار.


- هنجار بردن ؛ راه بردن :
هم بدین تعبیه بران که ظفر
سپهت را نکو برد هنجار.

مسعودسعد.


- هنجار بریدن ؛ طی طریق کردن . راه پیمودن :
به قلعه ای که از او باد کم رود بیرون
به بیشه ای که در او دیو بد برد هنجار.

مسعودسعد.


هر کجا روی آری از نصرت
پیش نصرت همی برد هنجار.

مسعودسعد.


- هنجارجوی ؛ جوینده ٔ راه . راه یاب :
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت بوی .

اسدی .


کم آسای و دمساز و هنجارجوی
سبک پای و آسان دو و تیزپوی .

اسدی .


- هنجار کردن ؛ راه پیمودن . پوییدن یا راه یافتن : ... و به شب اندر آتش کردی بر میلها تا لشکر بدان هنجار راه کردندی . (مجمل التواریخ و القصص ).
گر تو در دهر همدمی جویی
در ره جست کم کنی هنجار.

خاقانی .


- هنجارنمای ؛ راه نمای . راه دان :
در راه و روش چو خضر پویان
هنجارنمای و راه جویان .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. [مجاز] راه و روش، طرز و قاعده.
۲. [قدیمی] راه، طریق، جاده: ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرزوبوم (نظامی۵: ۸۹۸ ).
۳. [قدیمی، مجاز] راه راست.

دانشنامه عمومی

هَنجار (به انگلیسی: Social Norm) در اصطلاح دانش جامعه شناسی به یک الگوی رفتاری گفته می شود که روابط و کنش های اجتماعی را تنظیم می کند، اکثریت جامعه خود را به آن پایبند می دانند و در صورتی که شخصی آن را رعایت نکند، جامعه او را مجازات می کند. هنجار با قانون کنترل می شود در حالی که این حکم در مورد ارزش ها صدق نمی کند.
آناتومی جامعه یا سنة الله: مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی، فرامرز رفیع پور، تهران: انتشارات کاوه، ۱۳۷۷.
مطالعات اجتماعی، کتاب درسی عمومی سال اول آموزش متوسطه، وزارت آموزش و پرورش-دفتر برنامه ریزی و تألیف کتب درسی، تهران، چاپ دوازدهم۱۳۸۹
هنجارهای درونی، هنجارهایی هستند که در صورت عدم رعایت آن ها، مجازات رسمی و مشخصی وجود ندارد. هنجارهای بیرونی، هنجارهایی هستند که برای اعضای یک جامعه از پیش تعیین شده است. ترس از مجازات و میل درونی، اعضای جامعه را به پیروی از هنجار ترغیب می کند. اگر هنجارها در جامعه ای ثبات نداشته باشند، یا با برخی نظم های دیگر اجتماعی در تضاد و تعارض باشند، افراد جامعه کم تر از هنجارها پیروی خواهند کرد. هنجارها در جوامع مختلف، ممکن است متفاوت یا حتی متضاد باشند. بی هنجاری باعث از بین رفتن استحکام نظام اجتماعی می شود. انواع دیگر قاعده مندی های نظام اجتماعی، عادتها و رسمها هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

هَنْجار (norm)
رهنمودها و آداب غیررسمی در جامعه برای تعیین رفتارهای اجتماعی متعارف و نامتعارف (در برابر ضوابط و قوانین، که رهنمودهایی رسمی اند). چنین ارزش ها و انتظارات اجتماعی مشترکی با نمونه گیری آماری سنجیدنی و در جوامع و موقعیت های گوناگون متفاوت اند. دامنۀ آن ها از تابوهای شدید، نظیر منع زنای با محارمیا آدم خواری، تا آیین ها و سنت های عادی تر، نظیر نحوۀ استفاده از چنگال برای غذاخوردن، گسترده است. هنجارها در نظارت و نظم اجتماعینقش مهمی دارند.

فرهنگستان زبان و ادب

{norm} [روان شناسی] هرگونه الگوی رفتار یا عملکرد ویژۀ یک گروه اجتماعی خاص

جدول کلمات

راه

پیشنهاد کاربران

کردار

ارزش

معیار ، رفتار، روش

سبک شیوه

[معماری سنتی ] زنجیر مورد استفاده در ساخت گنبد

الگوی رفتاری که اکثریت جامعه آن را رعایت میکنند.

هند. [ هََ ] ( اِ ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون. ( برهان ) :
گشاده بر ایشان و بر کار من
به هر نیک و بد هند و هنجار من.
فردوسی.


کلمات دیگر: