مترادف هول : اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله
برابر پارسی : ترس، بیم، باک، هراس
sudden fear, shock
alarm, hurry, panic, scare, start
اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس
شتاب، شتابزدگی، عجله
۱. اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس
۲. شتاب، شتابزدگی، عجله
(هُ) (ق .) دست پاچه .
( ~.) [ ع . ] (اِ.) هراس ، ترس ، بیم .
دادن ( ~. دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن .
هول . (ع ص ) ناقة هول الجنان ؛ ناقه ٔ تیزخاطر و چالاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هول . [ هََ ] (اِخ ) پیکری است به شکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر، که گویند طلسم رمل است . (منتهی الارب ).ابوالهول . (اقرب الموارد). رجوع به ابوالهول شود.
؟ (فرهنگ اسدی ).
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سعدی .
نزاری قهستانی (از دستورنامه ).
حافظ.
طالب آملی (از آنندراج ).
سعدی .
سعدی (از آنندراج ).
فرخی .
مولوی (از آنندراج و جهانگیری ).
فرخی (از آنندراج ).
هراس
۱دلواپس ۲مردد ۳عجله – شتاب ۴ترس
نگرانى hul ez jâ vordâštoma>:نگرانى بىقرارم کرده> .