کلمه جو
صفحه اصلی

ویر


مترادف ویر : فریاد، ناله، ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش، به خاطرسپاری، حافظه، یادگیری، میل، ویار، هوس

فارسی به انگلیسی

fad, fancy, fit, humor, impulse, impulsion, memory, mood, remembrance, senses, understanding, whim, whimsicality, yen


مترادف و متضاد

به‌خاطرسپاری، حافظه، یادگیری


میل، ویار، هوس


فریاد، ناله


ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش


۱. فریاد، ناله
۲. ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش
۳. بهخاطرسپاری، حافظه، یادگیری
۴. میل، ویار، هوس


فرهنگ فارسی

ویل، وای، ناله، فریاد، حافظه، فهم، ادراک، هوش
( مهمل ( هیر ) )

تکانه‌ای کمابیش ناگهانی که فرد را به سوی اعمالی مانند نوشیدن الکل و مصرف مواد سوق می‌دهد


فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - هوش ، فهم . ۲ - یاد، ذهن .
(اِ. ) ناله ، فریاد.
(اِ. ) (عا. ) میل و هوس شدید به چیزی .

[ په . ] (اِ.) 1 - هوش ، فهم . 2 - یاد، ذهن .


(اِ.) ناله ، فریاد.


(اِ.) (عا.) میل و هوس شدید به چیزی .


لغت نامه دهخدا

ویر. ( اِ ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن. ( برهان ). || حفظ. حافظه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی.
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن.
|| فهم و هوش و ادراک. ( ناظم الاطباء ) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی.
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی.
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر. سهم. قسمت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی.
|| ( اِ صوت ) ناله و فریاد. ( برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم. ( قرآن 46/21 ). ( حاشیه برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش.
سنایی ( از حاشیه برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد ( در تداول تهرانی ها ). ( حاشیه برهان چ معین ).
|| ( ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق. ( برهان ). و رجوع به رشیدی شود. ( حاشیه برهان چ معین ). || در تداول ، شیت. بی نمک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته. ویرش آمده. || جاذبه و کششی که در پاره ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلاب دوزی ویر غریبی دارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

ویر. ( اِخ ) نام دهی است از مضافات اردبیل. ( برهان ). در رشیدی آمده :دهی است از مضافات اصفهان. غزالی گوید :
دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بند
لاله رخساران ویر و سروقدان هرند
و همین صحیح است. یاقوت گوید: ویر به کسر اوّل و سکون دوم و راء، قریه ای است به اصفهان و بدان منسوب است احمدبن محمدبن ابی عمروبن ابی بکر ویری. ( حاشیه برهان قاطع از معجم البلدان ).

ویر. (اِ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.

فردوسی .


چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟

؟


- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.

فردوسی .


کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.

فردوسی .


- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.

ناصرخسرو.


مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.

ناصرخسرو.


|| بهر. سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.

فردوسی .


|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .

سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).


- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانی ها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
|| (ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . || جاذبه و کششی که در پاره ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلاب دوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).

ویر. (اِخ ) نام دهی است از مضافات اردبیل . (برهان ). در رشیدی آمده :دهی است از مضافات اصفهان . غزالی گوید :
دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بند
لاله رخساران ویر و سروقدان هرند
و همین صحیح است . یاقوت گوید: ویر به کسر اوّل و سکون دوم و راء، قریه ای است به اصفهان و بدان منسوب است احمدبن محمدبن ابی عمروبن ابی بکر ویری . (حاشیه ٔ برهان قاطع از معجم البلدان ).


ویر.[ وی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. حافظه: بپرسید نامش ز فرخ هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ویر (فردوسی: ۲/۱۶۱ ).
۲. فهم، ادراک، هوش: یکی تیزویری ست و بسیاردان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۸ ).
۳. بهره: نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی: ۱/۲۲۹ حاشیه ).
ویل، وای، ناله، فریاد.

۱. حافظه: ◻︎ بپرسید نامش ز فرخ‌هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ‌ویر (فردوسی: ۲/۱۶۱).
۲. فهم؛ ادراک؛ هوش: ◻︎ یکی تیزویری‌ست و بسیاردان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی: شاعران بی‌دیوان: ۴۸۸).
۳. بهره: ◻︎ نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی: ۱/۲۲۹ حاشیه).


ویل؛ وای؛ ناله؛ فریاد.


دانشنامه عمومی

ویر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ویر، ماساچوست
ویر، میسیسیپی
ویر (ابهر)
ویر (رزن)
پیتر ویر

وبرُم نِی (یادم نیست) گویش سگزی اصفهان


فرهنگستان زبان و ادب

{urge} [اعتیاد، روان شناسی] تکانه ای کمابیش ناگهانی که فرد را به سوی اعمالی مانند نوشیدن الکل و مصرف مواد سوق می دهد

گویش مازنی

/vayer/ & خوی و عادت – اطوار - کار شگفت انگیز

۱خوی و عادت – اطوار ۲کار شگفت انگیز


گویش بختیاری

1. یاد، خاطره؛ 2. در اختیار داشتن ez virom raft>:فراموش کردم؛ dassom be virom nid دستم در اختیارم نیست> .


واژه نامه بختیاریکا

یاد. مثلاً وستم وا ویرت یعنی به یادت افتادم

جدول کلمات

حافظه, فهم, ادراک, هوش

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به یاد و خاطرت
می گویند
Vir

در زبان لکی ویرvirبه معنی یاد وخاطر است

در زبان لری بختیاری گاهی به معنیِ هوش و حواس هم استفاده می شود
مثلاً میگویند:ویر بگیر وِ درسِت، یعنی حواست رو به درست جمع کن

در زبان لری لکی به معنی
یاد و خاطره

فریاد، ناله، ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش، به خاطرسپاری، حافظه، یادگیری، میل، ویار، هوس

در زبان لری به معنی یاد و خاطره

درزبان تالشی که زبان ساکنان غرب گیلان هستش
ویر ندارم یعنی یادندارم درصورتی که هرسه کلمه و ی ر ساکن تلفظ بشن


و اگه با فتحه روی ی تلفظ بشه در جنله ویر وخت نیه یعنی مدت زمان اندکی گذشته یا به معنی درست تر زمان زیادی نگذشته
اینجا ویر با فتحه روی ی یعنی زیاد

در گویش بختیاری ویر به معنای هوش وحواس میباشد، وجالب اینکه به کنایه شوخی به کسی می گویند ( دوویر ) گر فته یعنی دو هوش وحواس تو را بگیرد یعنی دیوانه بشی.

فکر می کنم در زبان عامیانه به کسی که پوست خیلی خیلی روشن و سفید دارد، ویر میگن.

این کلمه فارسی ست به معنی یاد و خاطره
یه نمونه اش در داستان رستم و سهراب فردوسی میبینیم. مصرع دوم: یعنی به هجیر گفت نامش به یاد ندارم

بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بدو گفت نامش ندارم بویر

در گفتار لری :
ویر = یاد، خاطر، حافظه
در مثل :
از ویرم رفته =از یادم رفته
این را به ویرت بسپار = این را به یادت بسپار

هیر = حواس
در مثل:
هیرت به بچه باشه = حواست به بچه باشه
هیر وَندمه ( گذاشته ام ) به این کار = سرگرم این کار شده ام



کلمات دیگر: