کلمه جو
صفحه اصلی

ولا


مترادف ولا : تولی، دوستی، رفاقت، مصادقت، مصادقه، مودت، نزدیکی، وداد

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: valā) (عربی) دوستی ، محبت .


اسم: ولا (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: valā) (فارسی: وَلا) (انگلیسی: vala)
معنی: دوستی، محبت

مترادف و متضاد

۱. تولی، دوستی، رفاقت، مصادقت، مصادقه
۲. مودت، نزدیکی، وداد


فرهنگ فارسی

(اسم ) ولایت : (( درین ولاکه زبده الاشیائ فضلی بیک را بدرگاه جهان پناه فرستاده بودند... ) )

فرهنگ معین

(وَ) (اِمر.) (عا.) = هول و ولا: هول ، دلهره ، اضطراب .


(وَ ) [ ع . ولاء ] (اِ. ) ۱ - محبت ، دوستی . ۲ - قرابت ، خویشی .
(وَ ) (اِمر. ) (عا. ) = هول و ولا: هول ، دلهره ، اضطراب .

(وَ) [ ع . ولاء ] (اِ.) 1 - محبت ، دوستی . 2 - قرابت ، خویشی .


لغت نامه دهخدا

ولا. [ وَ ]( اِ، از اتباع ) هول و ولا؛ هول و دلهره. اضطراب. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

ولا. [ وَ ] ( از ع ، اِ ) ولاء. یاران. || میراث بنده آزاد. ( غیاث اللغات ). || ملک و پادشاهی. || قرابت. ( آنندراج ). خویشاوندی. رجوع به ولاء شود. || ولاء. توالی اجرای امری : و بدان رکن شود که حجرالاسوددر اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همین ولا بگردد. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 87 ).
- برولا ؛ متوالیاً. برتوالی : شرط ما در این کتاب آن است که مجلس ها سازیم در آیات قرآن برولا و در هر مجلس سه نوبت سخنی گوئیم. ( کشف الاسرار ج 1 ص 1 از فرهنگ فارسی معین ).
- به ولای ِ؛ به تبعِ. به دنبال ِ. ( از فرهنگ فارسی معین ) : و به ولای اینکه در مقدمه شرط رفته است. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 109 ).
- علی الولا ؛ برتوالی. دمادم.

ولا. [ وِ ] ( از ع ، اِمص ) ولاء. پیاپی کردن کاری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).دمادم کردن. رجوع به ولاء شود. || ( اِمص ) دوستی و محبت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هرچه به من عشق و ولای تو کند.
منوچهری.
و دلهای خاص و عام رعیت و لشکری بر قاعده هواو ولا قرار گیرد. ( کلیله و دمنه ).
دادی انصاف و رهیدی از بلا
تو عدو بودی شدی اهل ولا.
مولوی.
رجوع به ولاء شود.
|| نزدیکی ایام. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به ولاء شود.

ولا. [ وَ ] (از ع ، اِ) ولاء. یاران . || میراث بنده ٔ آزاد. (غیاث اللغات ). || ملک و پادشاهی . || قرابت . (آنندراج ). خویشاوندی . رجوع به ولاء شود. || ولاء. توالی اجرای امری : و بدان رکن شود که حجرالاسوددر اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همین ولا بگردد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 87).
- برولا ؛ متوالیاً. برتوالی : شرط ما در این کتاب آن است که مجلس ها سازیم در آیات قرآن برولا و در هر مجلس سه نوبت سخنی گوئیم . (کشف الاسرار ج 1 ص 1 از فرهنگ فارسی معین ).
- به ولای ِ؛ به تبعِ. به دنبال ِ. (از فرهنگ فارسی معین ) : و به ولای اینکه در مقدمه شرط رفته است . (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 109).
- علی الولا ؛ برتوالی . دمادم .


ولا. [ وَ ](اِ، از اتباع ) هول و ولا؛ هول و دلهره . اضطراب . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).


ولا. [ وِ ] (از ع ، اِمص ) ولاء. پیاپی کردن کاری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).دمادم کردن . رجوع به ولاء شود. || (اِمص ) دوستی و محبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هرچه به من عشق و ولای تو کند.

منوچهری .


و دلهای خاص و عام رعیت و لشکری بر قاعده ٔ هواو ولا قرار گیرد. (کلیله و دمنه ).
دادی انصاف و رهیدی از بلا
تو عدو بودی شدی اهل ولا.

مولوی .


رجوع به ولاء شود.
|| نزدیکی ایام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به ولاء شود.

فرهنگ عمید

۱. محبت، دوستی.
۲. [قدیمی] قرابت، خویشی.
۳. [قدیمی] یاری.
۴. [قدیمی] ملک، پادشاهی.

دانشنامه عمومی

در زبان آذری و ترکی ایرانی به معنی بودن میباشد


مختصات: ۱۲°۰′ شمالی ۲°۷′ غربی / ۱۲٫۰۰۰°شمالی ۲٫۱۱۷°غربی / 12.000; -2.117
بولکیمده
ولا شهری در شهرستان تیو در استان بولکیمده در بورکینافاسوی غربی مرکزی است جمعیت آن ۱۹۲۷ نفر است.

گویش مازنی

۱پهن – گسترده ۲گاه – زمان – بار


/velaa/ پهن – گسترده - گاه – زمان – بار

واژه نامه بختیاریکا

بار. مثلاً سه ولا یعنی سه بار

پیشنهاد کاربران

ولا*مرتوه. کرت*::در زبان لری بختیاری به معنی
چند بار. دفعه. مرتبه


. Vela. martaveh. kerat

یه کرت ویم به دینت::
یکبار اومدم به دنبالت

یه مرتوه رد اویم::یکبار
مردود شدم

هف ولا بس گوهدوم::
هفت بار به او گفتم



محبت _دوستی _ولایت

محبت و دوستی
ولایت


کلمات دیگر: