کلمه جو
صفحه اصلی

وسعت


مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه

متضاد وسعت : تنگی، ضیق

برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

فارسی به انگلیسی

extent, space, capacity, [fig.] ease (of life)


area, breadth, circle, content, extent, gamut, range, width, space, capacity, [fig.] ease (of life)

area, breadth, circle, content , extent, gamut, range, width


فارسی به عربی

انتشار , حد , خط العرض , سلسلة , عرض , فسحة , فضاء , مجال , مدی ، اِتّساعٌ

مترادف و متضاد

سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش ≠ تنگی، ضیق


بسط، توسعه


tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

limit (اسم)
کنار، حد، حدود، وسعت، سابقه، اندازه، پایان، غایت

extent (اسم)
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه

spread (اسم)
شیوع، وسعت، گسترش

space (اسم)
جا، دوره، فضا، وسعت، مساحت، فاصله، مدت معین، زمان کوتاه، حیز

ambit (اسم)
پیرامون، حوزه، حدود، وسعت، محوطه

scope (اسم)
هدف، حوزه، وسعت، میدان، قلمرو، ازادی عمل، نوسان نما، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه

gamut (اسم)
حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام

vastness (اسم)
وسعت، عظمت

expanse (اسم)
وسعت، فضا داری، پهنا، گسترش، بسط و توسعه، فضای زیاد

width (اسم)
وسعت، پهنه، پهنا، عرض، عریضی، ضخامت، چیز پهن

latitude (اسم)
وسعت، عرض، ازادی عمل، بی قیدی، عرض جغرافیایی

tether (اسم)
حدود، وسعت، افسار، کمند

purview (اسم)
حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء

۱. سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش
۲. بسط، توسعه ≠ تنگی، ضیق


فرهنگ فارسی

گشادگی، گشادی، فراخی جا، پهنه
(اسم ) ۱ - گشادی فراخی : (( مراد برات بر آنجا تعظیم و وسعت ملک و قسمت ولایت پادشاه عالم باشد . ) ) ۲ - پهنه . ۳ - گنجایش ظرفیت . ۴ - مکنت تمول .

فرهنگ معین

(وُ عَ ) [ ع . وسعة ] (اِمص . ) ۱ - گشادگی ، گشادی . ۲ - فراخی ، پهنه .

لغت نامه دهخدا

وسعت. [ وُ ع َ ] ( ع اِمص ) وسعة. فراخی. ( غیاث اللغات ). گشادی و فراخی و گنجایش و پهنایی و ظرفیت. ( ناظم الاطباء ) :
نه وسعت در درون مور آری
نه از عالم سر موئی بریدن.
ناصرخسرو.
رجوع به وسعة شود.
- وسعت پیدا کردن ؛ گنجایش پیدا کردن.
- وسعت داشتن ؛ گنجایش داشتن.
- || استطاعت و توانگری داشتن. توانگر بودن.
- وسعتکده ؛ وسعتگاه. ( آنندراج ). جای فراخ و وسیع و یا دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) :
طرح افکند به وسعتکده طول امل
قصر شداد مصالح ز عمل پالایی.
واله هروی ( از آنندراج ).
- وسعتگاه ، وسعتگه ؛ جای وسیع. جای فراخ و وسیع و دلپذیر. ( ناظم الاطباء ) :
در تنگنای کوچه ٔشرح جلال تو
وسعتگه زمانه کمین کارخانه ای.
عرفی ( از آنندراج ).
دو سه میدان اسب که ازدره خشک رفتیم ، به وسعتگاهی رسیدیم که چمن و زراعت بود. ( سفرنامه ناصرالدین شاه به مشهد 1306 هَ.ق. ص 45 از فرهنگ فارسی معین ).

وسعة. [ وُ ع َ ] ( ع اِمص ) فراخی و گشایش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فراخی و گشادی جای. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وسعت شود.

وسعت . [ وُ ع َ ] (ع اِمص ) وسعة. فراخی . (غیاث اللغات ). گشادی و فراخی و گنجایش و پهنایی و ظرفیت . (ناظم الاطباء) :
نه وسعت در درون مور آری
نه از عالم سر موئی بریدن .

ناصرخسرو.


رجوع به وسعة شود.
- وسعت پیدا کردن ؛ گنجایش پیدا کردن .
- وسعت داشتن ؛ گنجایش داشتن .
- || استطاعت و توانگری داشتن . توانگر بودن .
- وسعتکده ؛ وسعتگاه . (آنندراج ). جای فراخ و وسیع و یا دلپذیر. (ناظم الاطباء) :
طرح افکند به وسعتکده ٔ طول امل
قصر شداد مصالح ز عمل پالایی .

واله هروی (از آنندراج ).


- وسعتگاه ، وسعتگه ؛ جای وسیع. جای فراخ و وسیع و دلپذیر. (ناظم الاطباء) :
در تنگنای کوچه ٔشرح جلال تو
وسعتگه زمانه کمین کارخانه ای .

عرفی (از آنندراج ).


دو سه میدان اسب که ازدره ٔ خشک رفتیم ، به وسعتگاهی رسیدیم که چمن و زراعت بود. (سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه به مشهد 1306 هَ .ق . ص 45 از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

گشادگی، گشادی، فراخی جا، پهنه.

فرهنگ فارسی ساره

پهنه، گسترش، گستره


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَسِعْتَ: وسعت یافته ای - شامل شده ای- فرا گرفته ای("رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْماً ": ای پروردگار ما از روی رحمت و دانش همه چیز رافرا گرفته ای)
معنی وَسِعَتْ: وسعت یافته - شامل شده - فرا گرفته
معنی بَسَطَ: گسترش داد-وسعت داد
معنی رَحُبَتْ: وسعت یافت
معنی رَهْواً: وسعتِ راه - با آرامش
معنی مُوسِعُونَ: وسعت دهندگان
معنی یَبْسُطُ: گسترش می دهد-وسعت می دهد
معنی یَبْسُطُهُ: آن را گسترش می دهد- آن را وسعت می دهد
معنی مُوسِعِ: کسی که دارای وسعت مالی است
معنی وَسِعَ: وسعت یافته - شامل شده - فرا گرفته
معنی وَاسِعَةٍ: دارای وسعت (ماده وسعت که کلمه سعه نیز از مشتقات آن است ، در اصل به معنای حالتی در جسم است که با داشتن آن حالت اشیاء دیگر را در خود میگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جای میدهد)
ریشه کلمه:
وسع (۳۲ بار)

پیشنهاد کاربران

بزگی
گشادگی

مرحب

بزرگ

بزرگی


بزرگی - اندازه ی زیاد


کلمات دیگر: