کلمه جو
صفحه اصلی

ولوله


مترادف ولوله : آشوب، جوش وخروش، جیغ وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو

متضاد ولوله : سکوت

برابر پارسی : غوغا، آشوب، جنجال

فارسی به انگلیسی

clamour, howling, clang, reverberation, babel, brouhaha, flurry, tumult, wailing

clamour, tumult, wailing, clang, reverberation


Babel, brouhaha, flurry


مترادف و متضاد

reverberation (اسم)
طنین، ولوله

fraise (اسم)
چاپلوسی، ولوله، اره مدور

آشوب، جوش‌وخروش، جیغ‌وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو ≠ سکوت


فرهنگ فارسی

بانگ وفریادکردن، ناله وفریادوجنجال کردن
۱- (مصدر ) بانگ کردن فریاد کردن . ۲- (اسم ) بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا : حمحم. جیاد و قعقع. سلاح و ولول. اجناد... ۳ - آشوب یا ولول. تفنگ . صدای تفنگ . یا ولو لو. کوس . غریو کوس .
بانگ کردن کمان یا بانگ و فریاد کردن زن .

فرهنگ معین

(وَ وَ لِ ) [ ع . ولولة ] ۱ - (اِ. ) جوش و خروش ، شور و غوغا. ۲ - (مص ل . )بانگ و فریاد کردن .

لغت نامه دهخدا

( ولولة ) ولولة. [ وَل ْ وَ ل َ ] ( ع مص ) بانگ کردن کمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ و فریاد کردن زن. ( منتهی الارب ). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. ( اقرب الموارد ). واویلا گفتن. ( غیاث اللغات ) ( برهان ).
ولوله. [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] ( از ع ، اِ ) جوش و خروش. ( غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. ( غیاث اللغات ) ( صراح اللغة ) :
خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
دست از او درکش چو مردان پیش از آنک
درکشدْت او زیر شر و ولوله.
ناصرخسرو.
فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین
نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار.
مسعودسعد.
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست.
سعدی.
در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی.
سعدی.
گفتن بسیار نه از نغزی است
ولوله طبل ز بی مغزی است.
جامی.
- ولوله افتادن ؛ شور و غوغا به پا شدن.
- ولوله انداختن ؛ شور و غوغا به پا کردن :
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت.
سعدی.
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.
حافظ.
- || آشوب به پا کردن.

ولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) :
خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله .

شاکر بخاری .


دست از او درکش چو مردان پیش از آنک
درکشدْت او زیر شر و ولوله .

ناصرخسرو.


فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین
نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار.

مسعودسعد.


ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست .

سعدی .


در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی .

سعدی .


گفتن بسیار نه از نغزی است
ولوله ٔ طبل ز بی مغزی است .

جامی .


- ولوله افتادن ؛ شور و غوغا به پا شدن .
- ولوله انداختن ؛ شور و غوغا به پا کردن :
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت .

سعدی .


بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.

حافظ.


- || آشوب به پا کردن .

ولولة. [ وَل ْ وَ ل َ ] (ع مص ) بانگ کردن کمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ و فریاد کردن زن . (منتهی الارب ). بانگ و فریاد کردن زن به ویل . (اقرب الموارد). واویلا گفتن . (غیاث اللغات ) (برهان ).


فرهنگ عمید

۱. سروصدای بسیار، شلوغی.
۲. فتنه، آشوب: در شهر ولوله ای به پا شده بود.
۳. [قدیمی] بحث و سخن پیرامون چیزی، شایعه.
۴. [قدیمی] ترس و وحشت.

پیشنهاد کاربران

ولوله اصلا به معنای سر و صدا نیست اما هلهله شاید. ولوله به معنای ناآرامی یا عامل ناآرامی و نا تعادلی است.
ولوله به معنای شلوغ کردن هم هست. و در اصل نام حشره ای است .

ولوله به معانی هیجان است

وَلِ وَلِ مازندرانی میشه خورد خورد یا اقساطی مثلا بدهی ول ول دمبه یعنی بدهکاریمو خورد خورد میدم


کلمات دیگر: