مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب
واهب
مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب
فارسی به انگلیسی
donor
فرهنگ اسم ها
اسم: واهب (پسر) (عربی) (تلفظ: vāheb) (فارسی: واهِب) (انگلیسی: vaheb)
معنی: عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند، ( در حقوق ) آن که به موجب عقد هبه، مالش را مجاناً به ملکیت دیگری درآورد، هبه کننده
معنی: عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند، ( در حقوق ) آن که به موجب عقد هبه، مالش را مجاناً به ملکیت دیگری درآورد، هبه کننده
(تلفظ: vāheb) (در حقوق) آن که به موجب عقد هبه ، مالش را مجاناً به ملکیت دیگری درآورد ، هبهکننده ؛ (درقدیم) عطا کننده، بخشنده .
مترادف و متضاد
بخشنده، دهنده، اعطاء کننده، واهب، هبه کننده
بخشنده، سخاوتمند، سخاوتپیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب
فرهنگ فارسی
بخشنده، دهنده، عطاکننده، سخی، بخشنده بخششها
( اسم ) بخشنده عطا کننده : (( چو در جهان هبت خاط تو می بیند چگونه خواند عقل آفتاب را واهب . ) ) ( عثمان مختاری )
نامی از نامهای خدای تعالی
( اسم ) بخشنده عطا کننده : (( چو در جهان هبت خاط تو می بیند چگونه خواند عقل آفتاب را واهب . ) ) ( عثمان مختاری )
نامی از نامهای خدای تعالی
فرهنگ معین
(هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بخشنده ، عطا کننده .
لغت نامه دهخدا
واهب. [ هَِ ] ( ع ص ) بخشنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). دهنده. عطاکننده. جوانمرد. سخی. باسخاوت. ( ناظم الاطباء ). معطی :
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل.
قهرمان خزانه وهاب.
امید به تست و تو ضماندار وفائی.
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
واهب. [ هَِ ]( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
گوئی هست کف واهب اوقهرمان خزانه وهاب.
سوزنی.
ای جود ملک واهب رزقی و جهان راامید به تست و تو ضماندار وفائی.
خاقانی.
به تصدیقی که دارد راهب دیربه توفیقی که بخشد واهب خیر.
نظامی.
واهب. [ هَِ ]( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
واهب . [ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). دهنده . عطاکننده . جوانمرد. سخی . باسخاوت . (ناظم الاطباء). معطی :
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل .
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانه ٔ وهاب .
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی .
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل .
منوچهری .
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانه ٔ وهاب .
سوزنی .
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی .
خاقانی .
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
نظامی .
واهب . [ هَِ ](اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
فرهنگ عمید
بخشنده، دهنده، عطاکننده، سخی.
جدول کلمات
بخشنده
پیشنهاد کاربران
کسی ک مالی را به دیگری مجانا میبخشد ( هبه کننده )
شخصی که مال خودرا مجانی میبخشد
کلمات دیگر: