مترادف هدر : اتلاف، ازدست رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود
برابر پارسی : بیهودگ، نفله، تباه، برباد رفته
useless effort
اتلاف، ازدسترفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود
هدر. [ هََ ] (ع مص ) رایگان و باطل شدن خون . || باطل کردن خون . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه . (منتهی الارب ) (مصادراللغه ٔ زوزنی )(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب ) (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تکرار صوت کبوتر در حنجره اش . (اقرب الموارد). || جوشیدن شراب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بانگ کردن رعد. (اقرب الموارد). || شکافته شدن شکوفه ٔ خرمابن . (اقرب الموارد). || نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه شدن و تمام شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدر. [ هََ دَ ] (ع ص ) مردم از اعتبار افتاده . (منتهی الارب ). مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست . (اقرب الموارد).
هدر. [ هََ دَ ] (ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ). باطل گردانیدن خون و جز خون را. (اقرب الموارد).
خاقانی .
ناصرخسرو.
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مولوی .
هدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).
باطل؛ ضایع و بربادرفته.
〈 هدر دادن: (مصدر متعدی) از بین بردن؛ ضایع کردن.
〈 هدر رفتن: (مصدر لازم) از بین رفتن؛ ضایع شدن.
تلف – نابود