کلمه جو
صفحه اصلی

هدر


مترادف هدر : اتلاف، ازدست رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود

برابر پارسی : بیهودگ، نفله، تباه، برباد رفته

فارسی به انگلیسی

useless effort, lost labour

useless effort


مترادف و متضاد

اتلاف، ازدست‌رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود


فرهنگ فارسی

باطل شدن، ضایع شدن، باطل وضایع وبرباددرفته
۱-(مصدر ) باطل ورایگان شدن خون حق وجز آن . ۲- (مصدر ) باطل کردن خون حق وجز آن . ۳- (صفت ) رایگان ازخون حق وجز آن ساقط باطل ضایع : (( هرکه ازراه گوش کشتهشود زاندرون پوست خون اوهدراست . ) ) ( خاقانی ) یابه هدردادن . بمفت ازکف دادن ضایع : از دست دادن . یا به هدررفتن .برایگان ازدست رفتن : (( خون آن بیچارگان بهدررفت . ) ) ۴- بیهوده بی ثمر بی فایده : ((ادب صاحب پیش ادب توهدراست نامه ئصابی بانام. توخواروسئیم . ) ( فرخی )
مردم از اعتبار افتاده مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست

فرهنگ معین

(هَ دَ ) [ ع . ] (مص ل . ) باطل شدن ، ضایع شدن .

لغت نامه دهخدا

هدر. [ هََ ] ( ع مص ) رایگان و باطل شدن خون. || باطل کردن خون. ( از اقرب الموارد ). || بانگ کردن شتر بی شقشقه. ( منتهی الارب ) ( مصادراللغه زوزنی )( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن کبوتر. ( منتهی الارب ) ( مصادراللغة زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تکرار صوت کبوتر در حنجره اش. ( اقرب الموارد ). || جوشیدن شراب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بانگ کردن رعد. ( اقرب الموارد ). || شکافته شدن شکوفه خرمابن. ( اقرب الموارد ). || نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه شدن و تمام شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هدر. [ هَِ ] ( ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران. ( منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. ( اقرب الموارد ).

هدر. [ هََ دَ ] ( ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || باطل گردانیدن چیزی. ( منتهی الارب ). باطل گردانیدن خون و جز خون را. ( اقرب الموارد ).

هدر. [ هََ دَ / هََ ] ( ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن. ( منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح. || باطل و ضایع. ( ناظم الاطباء ). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود :
هر که از راه گوش کشته شود
ز اندرون پوست خون او هدر است.
خاقانی.
- به هدر دادن ؛ از دست دادن. مفت و رایگان از کف دادن چیزی. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- به هدر رفتن ؛ از دست رفتن. که چیزی رایگان از دست کسی برود.
- هدر دادن ؛ به هدر دادن.
- هدر رفتن ؛ به هدر رفتن.
- هدر ساختن ؛ هدر دادن :
همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو.
- هدر شدن ؛ به هدر رفتن. از دست رفتن :
گر از کفایت گویند، با کفایت او
همه کفایت صاحب شود هبا و هدر.
فرخی.
دمنه گفت : عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت : هدر شدن خون او. ( کلیله و دمنه ).
- هدر کردن ؛ هدر دادن. به هدر دادن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ناچیز. ( ناظم الاطباء ). بیهوده. بی ثمر. بی فایده. بی نتیجه. بی ارزش :
ادب صاحب پیش ادب تو هدر است
نامه صابی بانامه تو خوار و سئیم.
فرخی.
آنچیزکه عالم بدوست باقی
هرگز هدر و بی اثر نباشد.
ناصرخسرو.

هدر. [ هََ ] (ع مص ) رایگان و باطل شدن خون . || باطل کردن خون . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه . (منتهی الارب ) (مصادراللغه ٔ زوزنی )(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب ) (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تکرار صوت کبوتر در حنجره اش . (اقرب الموارد). || جوشیدن شراب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بانگ کردن رعد. (اقرب الموارد). || شکافته شدن شکوفه ٔ خرمابن . (اقرب الموارد). || نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه شدن و تمام شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


هدر. [ هََ دَ ] (ع ص ) مردم از اعتبار افتاده . (منتهی الارب ). مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست . (اقرب الموارد).


هدر. [ هََ دَ ] (ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ). باطل گردانیدن خون و جز خون را. (اقرب الموارد).


هدر. [ هََ دَ / هََ ] (ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن . (منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح . || باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود :
هر که از راه گوش کشته شود
ز اندرون پوست خون او هدر است .

خاقانی .


- به هدر دادن ؛ از دست دادن . مفت و رایگان از کف دادن چیزی . (یادداشت به خط مؤلف ).
- به هدر رفتن ؛ از دست رفتن . که چیزی رایگان از دست کسی برود.
- هدر دادن ؛ به هدر دادن .
- هدر رفتن ؛ به هدر رفتن .
- هدر ساختن ؛ هدر دادن :
همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.

ناصرخسرو.


- هدر شدن ؛ به هدر رفتن . از دست رفتن :
گر از کفایت گویند، با کفایت او
همه کفایت صاحب شود هبا و هدر.

فرخی .


دمنه گفت : عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت : هدر شدن خون او. (کلیله و دمنه ).
- هدر کردن ؛ هدر دادن . به هدر دادن . (یادداشت مؤلف ).
|| ناچیز. (ناظم الاطباء). بیهوده . بی ثمر. بی فایده . بی نتیجه . بی ارزش :
ادب صاحب پیش ادب تو هدر است
نامه ٔ صابی بانامه ٔ تو خوار و سئیم .

فرخی .


آنچیزکه عالم بدوست باقی
هرگز هدر و بی اثر نباشد.

ناصرخسرو.


ور چنین است چه گویی که جدا از بر ماست ؟
سخنت سوی خردمند محال و هدر است .

ناصرخسرو.


نیکی و بدی را بکوش دائم
تا خلقت شخصت هدر نباشد.

ناصرخسرو.


حال ما و این طبیبان سربسر
پیش لطف عام تو باشد هدر.

مولوی .



هدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

باطل، ضایع و بربادرفته.
* هدر دادن: (مصدر متعدی ) از بین بردن، ضایع کردن.
* هدر رفتن: (مصدر لازم ) از بین رفتن، ضایع شدن.

باطل؛ ضایع و بربادرفته.
⟨ هدر دادن: (مصدر متعدی) از بین بردن؛ ضایع کردن.
⟨ هدر رفتن: (مصدر لازم) از بین رفتن؛ ضایع شدن.


دانشنامه عمومی

هَدَر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
هَدَر (خوری)
هَدَر (سلماس)

گویش مازنی

/hader/ تلف – نابود

تلف – نابود


پیشنهاد کاربران

هدر ( Header ) :[ اصطلاح توییتر]منظور عکس کاور حساب کاربری است. به این عکس که پشت عکس اصلی حساب کاربری قرار می گیرد، معمولاً هدرفوتو یا کاورفوتو گفته می شود.


کلمات دیگر: