کلمه جو
صفحه اصلی

وفات


مترادف وفات : درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت

متضاد وفات : حیات

برابر پارسی : مرگ، درگذشت، میرش

فارسی به انگلیسی

death, decease, demise

death


مترادف و متضاد

obit (اسم)
مجلس ترحیم، وفات

درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت ≠ حیات


فرهنگ فارسی

موت، مرگ، وفیات جمع
(اسم ) مرگ موت : (( ذکر شنوانیدن وفات امیر زاهه محمد سلطان بمادرش خان زاده . ) ) یا تاریخ وفات . تاریخ مرگ شخصی : (( آنکه میلش سوی حق بینی وحق گویی بود سال تاریخ وفاتش طلب از میان بهشت . ) ) (حافظ )

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . وفاة ] (اِ. ) مرگ . ج . وفیات .

لغت نامه دهخدا

وفات. [ وَ ] ( ع اِ ) وفاة. مرگ. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). موت. فوت :
مغزها از وفات تو بگداخت
دیده ها در غم تو جیحون شد.
مسعودسعد.
اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست از عمل.
سعدی.
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز.
حافظ.
بعد از وفات تربت مادر زمین مجوی
درسینه های مردم عارف مزار ماست.
حافظ.
- وفات کردن ؛مردن. ( ناظم الاطباء ). درگذشتن.
- وفات یافتن ؛ مردن. ( ناظم الاطباء ). وفات کردن : در روز چهارشنبه سنه ٔ... وفات یافت. ( راحةالصدور راوندی ).
- تاریخ وفات ؛ تاریخ مرگ شخصی. تاریخ درگذشت :
آنکه میلش سوی حق بینی و حق گوئی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت.
حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ص 361 ).
رجوع به وفاة شود.

وفاة. [ وَ ] ( ع اِ ) مرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). موت. فوت. رجوع به وفات شود.

وفات . [ وَ ] (ع اِ) وفاة. مرگ . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). موت . فوت :
مغزها از وفات تو بگداخت
دیده ها در غم تو جیحون شد.

مسعودسعد.


اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست از عمل .

سعدی .


مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز.

حافظ.


بعد از وفات تربت مادر زمین مجوی
درسینه های مردم عارف مزار ماست .

حافظ.


- وفات کردن ؛مردن . (ناظم الاطباء). درگذشتن .
- وفات یافتن ؛ مردن . (ناظم الاطباء). وفات کردن : در روز چهارشنبه سنه ٔ... وفات یافت . (راحةالصدور راوندی ).
- تاریخ وفات ؛ تاریخ مرگ شخصی . تاریخ درگذشت :
آنکه میلش سوی حق بینی و حق گوئی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت .

حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 361).


رجوع به وفاة شود.

فرهنگ عمید

موت؛ مرگ.
⟨ وفات یافتن (کردن): (مصدر لازم) مردن.


موت، مرگ.
* وفات یافتن (کردن ): (مصدر لازم ) مردن.

فرهنگ فارسی ساره

مرگ، درگذشت، میرش


جدول کلمات

مردن

پیشنهاد کاربران

وفیات ( ج وفات )


کلمات دیگر: