کلمه جو
صفحه اصلی

وایه


مترادف وایه : آرزو، امید، حاجت، مراد

فرهنگ اسم ها

اسم: وایه (دختر) (فارسی) (تلفظ: vayeh) (فارسی: وایه) (انگلیسی: vayeh)
معنی: آرزو، حاجت

مترادف و متضاد

آرزو، امید، حاجت، مراد


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چیز ضروری محتاج الیه . ۲ - حاجت مراد.
دیگ فراخ یا کاسه فراخ

فرهنگ معین

(یِ ) (اِ. ) ۱ - بهره . ۲ - حاجت ، مراد.

لغت نامه دهخدا

( وأیة ) وأیة. [ وَءْ ی َ ] ( ع اِ ) وَئیّة. دیگ فراخ. || کاسه فراخ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
وایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ضروری. مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ). ضروری. حاجت. مراد. مطلوب.دربایست. دروا. بایسته. محتاج الیه. بایا. وایا. نیازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. ( فرهنگ خطی اوبهی ). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل. ( آنندراج ). غرض. ( از فرهنگ شعوری ) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه.
آغاجی ( از یادداشتهای لغت نامه ).
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم.
کاتبی.
ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است.
ظهوری ( از بهار عجم ).
وایه جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایه او وای وای.
جامی ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی. ( مزارات کرمان ص 35 ).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه چیز تو در سفر باشد.
ظهوری ( از آنندراج ).
چنین گر دهد وایه شاعران
به شعری رسد پایه شاعران.
ظهوری ( از آنندراج ).
با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایه دیگر.
محسن تأثیر ( از بهار عجم ).
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| آگاهی و خبرداری :
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است.
عنصری ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
|| حصه. نصیب. لذّت. ( از فرهنگ شعوری ) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
عطار ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
|| مجازاً به معنی مقدمه. || مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون. ( غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت ).

وایه.[ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) نام بوته ای است شبیه به کُرزنگ.

وایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ضروری . مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته . (از آنندراج ) (انجمن آرا). ضروری . حاجت . مراد. مطلوب .دربایست . دروا. بایسته . محتاج الیه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. (فرهنگ خطی اوبهی ). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل . (آنندراج ). غرض . (از فرهنگ شعوری ) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه .

آغاجی (از یادداشتهای لغت نامه ).


رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم .

کاتبی .


ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است .

ظهوری (از بهار عجم ).


وایه ٔ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایه ٔ او وای وای .

جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).


عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی . (مزارات کرمان ص 35).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه ٔ چیز تو در سفر باشد.

ظهوری (از آنندراج ).


چنین گر دهد وایه ٔ شاعران
به شعری رسد پایه ٔ شاعران .

ظهوری (از آنندراج ).


با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایه ٔ دیگر.

محسن تأثیر (از بهار عجم ).


گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


|| آگاهی و خبرداری :
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است .

عنصری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).


|| حصه . نصیب . لذّت . (از فرهنگ شعوری ) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.

عطار (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).


|| مجازاً به معنی مقدمه . || مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون . (غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت ).

وایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) نام بوته ای است شبیه به کُرزنگ .


فرهنگ عمید

= وایا

وایا#NAME?


دانشنامه عمومی

وایه (به ایتالیایی: Vaie) یک کومونه در ایتالیا است که در استان تورین واقع شده است. وایه ۷٫۱ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۴۱۳ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایتالیا

گویش مازنی

/vaae/ علفی هرز که به عنوان علوفه ی احشام مورد استفاده است

علفی هرز که به عنوان علوفه ی احشام مورد استفاده است


واژه نامه بختیاریکا

آرزو


کلمات دیگر: