مترادف وایه : آرزو، امید، حاجت، مراد
وایه
مترادف وایه : آرزو، امید، حاجت، مراد
فرهنگ اسم ها
اسم: وایه (دختر) (فارسی) (تلفظ: vayeh) (فارسی: وایه) (انگلیسی: vayeh)
معنی: آرزو، حاجت
معنی: آرزو، حاجت
مترادف و متضاد
آرزو، امید، حاجت، مراد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - چیز ضروری محتاج الیه . ۲ - حاجت مراد.
دیگ فراخ یا کاسه فراخ
دیگ فراخ یا کاسه فراخ
فرهنگ معین
(یِ ) (اِ. ) ۱ - بهره . ۲ - حاجت ، مراد.
لغت نامه دهخدا
( وأیة ) وأیة. [ وَءْ ی َ ] ( ع اِ ) وَئیّة. دیگ فراخ. || کاسه فراخ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
وایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ضروری. مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ). ضروری. حاجت. مراد. مطلوب.دربایست. دروا. بایسته. محتاج الیه. بایا. وایا. نیازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. ( فرهنگ خطی اوبهی ). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل. ( آنندراج ). غرض. ( از فرهنگ شعوری ) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم.
بشوران گریه را گر های های است.
گر نیاید وایه او وای وای.
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه چیز تو در سفر باشد.
به شعری رسد پایه شاعران.
باشد که ببندی ز جهان وایه دیگر.
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است.
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
وایه.[ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) نام بوته ای است شبیه به کُرزنگ.
وایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ضروری. مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ). ضروری. حاجت. مراد. مطلوب.دربایست. دروا. بایسته. محتاج الیه. بایا. وایا. نیازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. ( فرهنگ خطی اوبهی ). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل. ( آنندراج ). غرض. ( از فرهنگ شعوری ) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه.
آغاجی ( از یادداشتهای لغت نامه ).
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم.
کاتبی.
ز درد وای وائی وایه برداربشوران گریه را گر های های است.
ظهوری ( از بهار عجم ).
وایه جامی همین لعلت بودگر نیاید وایه او وای وای.
جامی ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی. ( مزارات کرمان ص 35 ).ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه چیز تو در سفر باشد.
ظهوری ( از آنندراج ).
چنین گر دهد وایه شاعران به شعری رسد پایه شاعران.
ظهوری ( از آنندراج ).
با علم ریائی نتوان طالب حق شدباشد که ببندی ز جهان وایه دیگر.
محسن تأثیر ( از بهار عجم ).
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| آگاهی و خبرداری : سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است.
عنصری ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
|| حصه. نصیب. لذّت. ( از فرهنگ شعوری ) : زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
عطار ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420 ).
|| مجازاً به معنی مقدمه. || مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون. ( غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت ).وایه.[ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) نام بوته ای است شبیه به کُرزنگ.
وایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ضروری . مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته . (از آنندراج ) (انجمن آرا). ضروری . حاجت . مراد. مطلوب .دربایست . دروا. بایسته . محتاج الیه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. (فرهنگ خطی اوبهی ). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل . (آنندراج ). غرض . (از فرهنگ شعوری ) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه .
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم .
ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است .
وایه ٔ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایه ٔ او وای وای .
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی . (مزارات کرمان ص 35).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه ٔ چیز تو در سفر باشد.
چنین گر دهد وایه ٔ شاعران
به شعری رسد پایه ٔ شاعران .
با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایه ٔ دیگر.
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
|| آگاهی و خبرداری :
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است .
|| حصه . نصیب . لذّت . (از فرهنگ شعوری ) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
|| مجازاً به معنی مقدمه . || مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون . (غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت ).
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه .
آغاجی (از یادداشتهای لغت نامه ).
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم .
کاتبی .
ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است .
ظهوری (از بهار عجم ).
وایه ٔ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایه ٔ او وای وای .
جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی . (مزارات کرمان ص 35).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایه ٔ چیز تو در سفر باشد.
ظهوری (از آنندراج ).
چنین گر دهد وایه ٔ شاعران
به شعری رسد پایه ٔ شاعران .
ظهوری (از آنندراج ).
با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایه ٔ دیگر.
محسن تأثیر (از بهار عجم ).
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
|| آگاهی و خبرداری :
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است .
عنصری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
|| حصه . نصیب . لذّت . (از فرهنگ شعوری ) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
عطار (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
|| مجازاً به معنی مقدمه . || مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون . (غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت ).
وایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) نام بوته ای است شبیه به کُرزنگ .
فرهنگ عمید
= وایا
وایا#NAME?
دانشنامه عمومی
وایه (به ایتالیایی: Vaie) یک کومونه در ایتالیا است که در استان تورین واقع شده است. وایه ۷٫۱ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۴۱۳ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایتالیا
فهرست شهرهای ایتالیا
wiki: وایه
گویش مازنی
/vaae/ علفی هرز که به عنوان علوفه ی احشام مورد استفاده است
علفی هرز که به عنوان علوفه ی احشام مورد استفاده است
واژه نامه بختیاریکا
آرزو
کلمات دیگر: