کلمه جو
صفحه اصلی

هزال


مترادف هزال : بذله گو، شوخ، لطیفه پرداز، لطیفه گو، لوده، هزل گو

متضاد هزال : جدی

فارسی به انگلیسی

very funny, atrophy, emaciation

emaciation


facetious (person), wag(gish)


atrophy


مترادف و متضاد

بذله‌گو، شوخ، لطیفه‌پرداز، لطیفه‌گو، لوده، هزل‌گو ≠ جدی


فرهنگ فارسی

لاغری، بسیارشوخ، بسیارشوخی کننده
(صفت ) کسی که بسیارمزاح کند: ((مرد شیرین سخن هزال بود. ) )

فرهنگ معین

(هَ زّ) [ ع . ] (ص .) بسیار شوخی کننده .


(هُ ) [ ع . ] (اِ. ) لاغری .
(هَ زّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار شوخی کننده .

(هُ) [ ع . ] (اِ.) لاغری .


لغت نامه دهخدا

هزال. [ هَُ ] ( ع مص ) لاغر گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) لاغری. ( منتهی الارب ). نزاری. نحول. نحیفی. نحافت. ( یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه. نقیض سمن. ( از اقرب الموارد ).

هزال. [ هََ زْ زا ] ( ع ص ) بسیارهزل. ( اقرب الموارد ). بسیار بیهوده گوی. || مسخره.بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد : بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).

هزال . [ هََ زْ زا ] (ع ص ) بسیارهزل . (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی . || مسخره .بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد : بفرمود تا همه ٔ مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).


هزال . [ هَُ ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لاغری . (منتهی الارب ). نزاری . نحول . نحیفی . نحافت . (یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه . نقیض سمن . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

بسیارشوخ، بسیار شوخی کننده.
لاغری.

بسیارشوخ؛ بسیار‌شوخی‌کننده.


لاغری.


پیشنهاد کاربران

هزال یعنی ازماه زیباتروبه دلنشینترزیبایی فراوان


کلمات دیگر: