کلمه جو
صفحه اصلی

وسیله


مترادف وسیله : باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه

برابر پارسی : ابزار، افزار، دست آویز، دست آوی، دستاویز، کارمایه

فارسی به انگلیسی

appliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _, door, road, hickey

appliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _


means, resort, facility


فارسی به عربی

آلة , بدیل موقة , حافز , ذو دور فعال , عدة , مقبض , وسط , وسیلة ، إداة

عربی به فارسی

مقتضي , مصلحت , مناسب , تهوراميز , سهولت , امکان , وسيله , جنگ فن , رزم شيوه , جنگ فني , وابسته به رزم شيوه , رزم ارا , ماهردرفنون جنگي , تاکتيک يا رزم ارايي


مترادف و متضاد

instrument (اسم)
سند، اسباب، الت، وسیله، ادوات

handle (اسم)
وسیله، دسته، لمس، فرصت، قبضه، قبضه شمشیر، احساس با دست

recourse (اسم)
چاره، وسیله، پاتوغ، اعاده، توسل، مراجعه

makeshift (اسم)
چاره، وسیله، بدلی، چاره موقتی

organ (اسم)
الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ

appliance (اسم)
اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه

medium (اسم)
وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت

facility (اسم)
تردستی، وسیله، فرصت، سادگی، سهولت، امکان، روانی، وسیله تسهیل

inducement (اسم)
وسیله، کشش، موجب، انگیزه

make-do (اسم)
وسیله، چاره موقتی

instrumental (صفت)
قابل استفاده، سودمند، وسیله، وسیله ساز، حالت بایی

باعث، سبب، علت، محرک


دست‌آویز


آلت، ابزار، اسباب


تدبیر، چاره، طریقه


۱. باعث، سبب، علت، محرک
۲. دستآویز
۳. آلت، ابزار، اسباب
۴. تدبیر، چاره، طریقه


فرهنگ فارسی

دستاویز، سبب، ن دیکی وتقرب بوسیله آن، وسائل جمع
(اسم ) ۱- آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز : (( و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیل. سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. ) ) ۲- سبب علت جمع : وسائل ( وسایل ). یا بدان ( به آن ) وسیله . بدان جهت بدان علت . یا بدن (باین ) وسیله . بدین جهت بدین علت . یا بوسیل. .

فرهنگ معین

(وَ لِ ) [ ع . وسیلة ] (اِ. ) سبب ، دستآویز. ج . وسایل .

لغت نامه دهخدا

وسیله. [ وَ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) دستاویز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آنچه باعث تقرب به غیر شود. ( تعریفات ). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. ( از فرهنگ فارسی معین ). || سبب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). علت. ( فرهنگ فارسی معین ). || واسطه کار، و با لفظ کردن مستعمل. ( آنندراج ). میانجی. ( یادداشت دهخدا ).
- وسیله جستن ؛ واسطه جستن در کار.
- وسیله دار ؛ متعلق و منسوب. ( ناظم الاطباء ).
- وسیله داری ؛ علاقه. ( ناظم الاطباء ).
- وسیله ساز ؛ مسبب : خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. ( ناظم الاطباء ).
- وسیله سازی ؛ سبب سازی. ( ناظم الاطباء ).
- وسیله شدن ؛ سبب شدن.واسطه شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- وسیله قرار دادن ؛ سبب گردانیدن.
- وسیله کردن ؛ سبب کردن. علت قرار دادن :
وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد
مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ.
واله هروی.
|| نزدیکی. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، وسیل ، وسائل. ( منتهی الارب ). || راه. || سامان. || چاره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || نزدیک پادشاه. || کمک و استعانت. || بهانه. || علاقه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. سبب، دستاویز.
۲. آنچه به واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می کنند.
۳. [عامیانه، مجاز] واسطه، میانجی.

دانشنامه عمومی

وسیله می تواند به موارد زیر اشاره کند:
وسیله یا ابزار
وسیله نقلیه
وسیله یک، روستایی در اهواز

کمک رسان / به وسیله:به کمک ، به موجب، به راه،/ وسیله:روش، راه،


این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:هاندیک، ابزار (سنسکریت:بْهاندیکا) اوپاک


فرهنگ فارسی ساره

ابزار، دستاویز، دستآوی، افزار


واژه نامه بختیاریکا

چی

جدول کلمات

الت

پیشنهاد کاربران

کاریار یا یارکار ( از پیوستگیِ کار و یار؛ با این درون مایه که دستگاهی یا چیزی برای انجامِ کاری، یاری برساند. )

دماغ درخشان . عن

furniture - items

Some thing

آلت

ادات

Object

آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه، باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز

ment

این واژه از �وسیل� پهلوی ( به معنای فرستادن ) که در پارسی به �گسیل� ترادیسیده، گرفته شده است. و در اصل به معنای �ابزار فرستادن و رساندن� می باشد.


کلمات دیگر: