کلمه جو
صفحه اصلی

ناژ


مترادف ناژ : صنوبر، ناژو

مترادف و متضاد

صنوبر، ناژو


فرهنگ فارسی

(اسم ) کاج صنوبر:[...اماچون انصاف آتش درمیان آیدعود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند.]

لغت نامه دهخدا

ناژ. ( اِ ) درخت کاج. درخت صنوبر. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از هفت قلزم ). ناژ و نوژ و نشک درخت کاج باشد. ( از انجمن آرا ). ناژ. ناژو. ناز. نوژ. نشک. نوژن. نوج که درختی است از نوع صنوبر و سرو. بعضی ناژ را همان عرعر دانسته اند. ازین بیت منوچهری شاید استنباط شود که ناژ و عرعر دو درخت از یک نوع باشند :
تو گوئی به باغ اندر، آن روز برف
صف ناژ بود و صف عرعران.
( از برهان قاطع چ معین حاشیه ص 2097 ).
درخت کاج و صنوبر و شمشاد و جاینده. ( ناظم الاطباء ). بعضی گویند درختی است شبیه به صنوبر و آن هم پیوسته می باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). درختی است مانند سرو، بار او ترنجی بود کوچک و عیبه عیبه ، چون عیبه جوشن و گفته اند درخت ناج است. ( فرهنگ اوبهی ). درخت کاج را در کتب مختلفه به نامهای سرو سیاه ، ناژ، نوژ، ناج ، ناجو نام برده اند و به عربی آن را صنوبر می نامند. ( درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 123 ) : آن مرد بیرون شد زاغی دید بر درخت ناژ نشسته ، بانگ کرد. ( ترجمه تفسیر طبری ). زاغی دیدم بر درخت ناژ بانگ همی کرد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
بدخواه تو چون ناژ ببیند بهراسد
پندارد کآن از پی او ساخته داریست.
فرخی.
همیشه تا به زمستان و فصل تابستان
برنگ سبز بود ناژ و سرو غاتفری.
عنصری.
چو بوستان که فروزان شود به سرو و به ناژ.
لبیبی.
ترا شناسد دانا مرا شناسد نیز
تواز قیاس چو خاری من از قیاس چو ناژ.
لبیبی.
ای بی هنر و خوب به چهره هنرت کو؟
خود شرم نیایدت ازین قامت چون ناژ؟
ناصرخسرو.
اگر چیز از مراد خویش بودی
نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر.
ناصرخسرو.
وآنت گوید بر سر هفتم فلک
جوی آب و باغ ناژ و عرعر است.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: