مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون
متضاد متبرک : شوم
holy, sared
خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون ≠ شوم
متبرک . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی . || الحاح کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.
متبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا). || مقدس وپاک . (ناظم الاطباء) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت . (ظفرنامه ٔ یزدی ).