کلمه جو
صفحه اصلی

متبرک


مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون

متضاد متبرک : شوم

فارسی به انگلیسی

holy, sacred, sared

holy, sared


مترادف و متضاد

خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون ≠ شوم


فرهنگ فارسی

دارای خیروبرکت، بابرکت
( اسم ) ۱ - مبارک میمون : و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند . ۲ - مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت .
مرد اعتماد کرده بچیزی

فرهنگ معین

(مُ تَ بَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) خجسته ، فرخنده .

لغت نامه دهخدا

متبرک. [ م ُ ت َب َرْ رَ ] ( ع ص ) میمون و مبارک. ( آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک. ( ناظم الاطباء ). بابرکت. و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک. ( ناظم الاطباء ) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. ( تاریخ بخارا ). || مقدس وپاک. ( ناظم الاطباء ) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت. ( ظفرنامه یزدی ).

متبرک. [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] ( ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی. || الحاح کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تبرک شود.

متبرک . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی . || الحاح کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.


متبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا). || مقدس وپاک . (ناظم الاطباء) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت . (ظفرنامه ٔ یزدی ).


فرهنگ عمید

۱. دارای خیر و برکت، با برکت.
۲. خجسته و مبارک.
۳. دارای قداست.

پیشنهاد کاربران

چون اسم مفعولی هست این کلمه فکر میکنم blessed بهتره کلماتی مثل sacred و Saint بیشتر به معنای مقدسه که اسم فاعلیه

مقدس - موقوف ( وقف شده )

Consecrated
Blessed
Sacred


کلمات دیگر: