کلمه جو
صفحه اصلی

همام


مترادف همام : سخن چین، غماز، نمام

فارسی به انگلیسی

chivalrous or generous

فرهنگ اسم ها

اسم: همام (پسر) (عربی) (تلفظ: homām) (فارسی: همام) (انگلیسی: homam)
معنی: سرور، مهتر، پادشاه بلندهمت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده، شیر درنده، دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند، پادشاه بزرگ همت، مهتر دلیر و جوانمرد، سرور بزرگوار، ( اَعلام ) همام تبریزی [قرن و هجری] شاعر ایرانی، از سخنگویان نامدار آذربایجان که در غزل سرایی استاد بود، ( در اعلام ) همام تبریزی از شعرا و سخنگویان نامدار آذربایجان ( قرن هشتم هـ ق ) که در غزل سرایی استاد بود، دارای مقام و منزلت و فضایل، ارجمند، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان

(تلفظ: homām) (عربی) دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند ؛ پادشاه بزرگ همت ؛ مهتر دلیر و جوانمرد ؛ سرور بزرگوار ؛ (در اعلام) همام تبریزی از شعرا و سخنگویان نامدار آذربایجان (قرن هشتم هـ .ق) که در غزل سرایی استاد بود .


مترادف و متضاد

سخنچین، غماز، نمام


فرهنگ فارسی

خواجه همام الدین ابن علائی تبریزی از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم بخصوص در غزلسرائی استاد بوده و سبک سعدی را تتبع کرده و اغلب غزلیات او را جواب گفته است . اغلب اشعار او مدح غازان خان و رجال دوره مغول است و نیز منظومه ای موسوم به [ صحبت نامه ] بنام خواجه شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحبدیوان ساخته و گویا او را با سعدی ملاقاتی نیز دست داده است . وفات او را در سال ( ۷۱۴ یا ۷۱۳ ه. ) در سن ۱۱۶ سالگی نوشته اند .
پادشاه بلندهمت، مردبزرگ ودلیروبخشنده
(اسم )۱- پادشاه بزرگ همت . ۲- مهتردلیر وجوانمرد
لا همام : قصد نمی کنم بدان همت نگمارم یا آنرا انجام نمیدهم

فرهنگ معین

(هُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پادشاه بلند همت . ۲ - دلیر، بخشنده .
(هَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) سخن چین ، نمام .

(هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه بلند همت . 2 - دلیر، بخشنده .


(هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین ، نمام .


لغت نامه دهخدا

همام. [ هَُ ] ( ع ص ،اِ ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده. || مرد و پادشاه بزرگ همت. || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان. ج ، هِمام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس. بزرگ. ( یادداشتهای مؤلف ) :
هم موفق شهریاری ، هم مظفر پادشاه
هم مؤیدرای میری هم همایون فر همام.
فرخی.
بلند نام همام از بلند نام گهر
بزرگوار امیر از بزرگوار تبار.
فرخی.
بجوی امام همامی ز اهل بیت رسول
که خویشتنْت چنویی همام باید کرد.
ناصرخسرو.
مرا دانی از وی که کرده ست ایمن ؟
حکیمی ، کریمی ، امامی ، همامی.
ناصرخسرو.
تشبیه کرد چشم تو با چشم خود رسول
یعنی که از من است و به من ماند این همام.
سوزنی.
ای هزاران شاعر پخته سخن را همت آنک
مدح آرایند بر نام تو ممدوح همام.
سوزنی.
تا کارهای من شود از اهتمام تو
روشن چو رای پاک تو فرزانه و همام.
سوزنی.
آرزوی جان ملک ، عدل و همم بود
از ملک عادل همام برآمد.
خاقانی.
گر زهر جانگزای فراقش دلم بسوخت
پازهر خواهم از همم سید همام.
خاقانی.
عادل همام دولت و دین مرزبان ملک
کز عدل ، او مبشر عهد و زمان ماست.
خاقانی.
چون ز گرمابه بیامد آن غلام
سوی خویشش خواند آن شاه همام.
مولوی.
گفت اگر از مکر ناید در کلام
حیله را دانسته باشد آن همام.
مولوی.
گفت تا گوشش نباشد ای همام
گوش را بگذارو کوته کن کلام.
مولوی.
|| شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

همام. [ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ هُمام.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هُمام شود.

همام. [ هََ م ِ ] ( ع اِ فعل ) لاهمام ؛ قصد نمی کنم ( منتهی الارب )، بدان همت نگمارم یا آن را انجام نمیدهم. ( اقرب الموارد ). || جاءزید همام ؛ ای یهمم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

همام. [ هََ م ْ ما ] ( ع ص ) سخن چین. ( منتهی الارب ). نمام. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) روز سیُم از روزهای سرما. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

همام. [ هََ م ْ ما ]( اِخ ) ابن غالب. رجوع به فرزدق ( شاعر معروف ) شود.

همام . [ هََ م ْ ما ] (اِخ ) ابن حارث . از صحابه ٔ معروف رسول . (یادداشت مؤلف ).


همام . [ هََ م ْ ما ] (اِخ ) ابن یزید. از صحابه ٔ رسول است . (یادداشت مؤلف ).


همام . [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ). نمام . (اقرب الموارد). || (اِ) روز سیُم از روزهای سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


همام . [ هََ م ْ ما ](اِخ ) ابن غالب . رجوع به فرزدق (شاعر معروف ) شود.


همام . [ هََ م ِ ] (ع اِ فعل ) لاهمام ؛ قصد نمی کنم (منتهی الارب )، بدان همت نگمارم یا آن را انجام نمیدهم . (اقرب الموارد). || جاءزید همام ؛ ای یهمم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


همام . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُمام .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُمام شود.


همام . [ هَُ ] (اِخ ) تبریزی . خواجه همام الدین بن علایی تبریزی ، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است . خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است :
همام را سخن دلفریب و شیرین است
ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی .
دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد. نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحبدیوان جوینی ساخته شده است . این غزل معروف از اوست :
دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی
چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی
سهل است عاشقان را از جان خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی
در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری
گر در میان یاران مهری بودخدایی
هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد
صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی .

(ازتاریخ ادبیات تألیف رضازاده ٔ شفق ص 311 به بعد).


وفات او را به سال 714 هَ . ق . ضبط کرده اند. این دو غزل از او نقل میشود:
اینان که آرزوی دل و نور دیده اند
تَنْشان مگر ز روح لطیف آفریده اند
در جسمشان که جان خجل است از لطافتش
جانی دگر ز نور الهی دمیده اند
از چشم مست و روی و لب باده رنگشان
جانها به ذوق ، ساغر می درکشیده اند
آب حیات بودو نبات و شکر به هم
آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند
مرغان سدره بهر تماشای این گروه
از آسمان به منزل دنیا پریده اند
در حیرتم از این همه گلهای دلفریب
تا در کدام آب و زمین پروریده اند.

#


این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است
مغرور عشوه های جهانی و بی خبر
کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است
تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو
کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است
سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان
کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است
از منجنیق دهر شود عاقبت خراب
بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است
در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان
رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است .

(از گنج سخن تألیف صفا ج 2 ص 174 به بعد).



همام . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش غله ، پنبه ، برنج و کاردستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).


همام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان . ج ، هِمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس . بزرگ . (یادداشتهای مؤلف ) :
هم موفق شهریاری ، هم مظفر پادشاه
هم مؤیدرای میری هم همایون فر همام .

فرخی .


بلند نام همام از بلند نام گهر
بزرگوار امیر از بزرگوار تبار.

فرخی .


بجوی امام همامی ز اهل بیت رسول
که خویشتنْت چنویی همام باید کرد.

ناصرخسرو.


مرا دانی از وی که کرده ست ایمن ؟
حکیمی ، کریمی ، امامی ، همامی .

ناصرخسرو.


تشبیه کرد چشم تو با چشم خود رسول
یعنی که از من است و به من ماند این همام .

سوزنی .


ای هزاران شاعر پخته سخن را همت آنک
مدح آرایند بر نام تو ممدوح همام .

سوزنی .


تا کارهای من شود از اهتمام تو
روشن چو رای پاک تو فرزانه و همام .

سوزنی .


آرزوی جان ملک ، عدل و همم بود
از ملک عادل همام برآمد.

خاقانی .


گر زهر جانگزای فراقش دلم بسوخت
پازهر خواهم از همم سید همام .

خاقانی .


عادل همام دولت و دین مرزبان ملک
کز عدل ، او مبشر عهد و زمان ماست .

خاقانی .


چون ز گرمابه بیامد آن غلام
سوی خویشش خواند آن شاه همام .

مولوی .


گفت اگر از مکر ناید در کلام
حیله را دانسته باشد آن همام .

مولوی .


گفت تا گوشش نباشد ای همام
گوش را بگذارو کوته کن کلام .

مولوی .


|| شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. پادشاه بلندهمت.
۲. مرد بزرگ و دلیر و بخشنده.
۳. شیر درنده.

دانشنامه عمومی

همام (لنجان). همام (لنجان)، روستایی از توابع بخش باغ بهادران شهرستان لنجان در استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان چم رود قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۲ نفر (۴۲خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] همام از شیعیان امیرالمؤمنین (ع) و دوستان او و شخصی عابد بود.شهرت وی به دلیل نقل خطبه متقین از امیر المومنین است.
وی همام بن شریح بن یزید بن عمرو بن جابر بن یحیی بن اصهب بن کعب بن حارث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن صیفی بن سعد العشیرة است.
نقل خطبه متقین
همام روزی به امیرالمؤمنین (ع)، گفت: « ای امیر مؤمنان، پرهیزگاران را برای من بستای چنانکه گویی به آنان می نگرم. » امام در پاسخ او درنگی نمود، سپس فرمود: « ای همّام از خدا بترس و نیکوکار باش که « همانا خدا با کسانی است که پرهیزگارند و آنان که نیکو کردارند. » همّام به این مقدار قانع نشد و با سوگند، بر امام اصرار ورزید. امام(ع) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پیامبر (ص) و آل او درود فرستاد، سپس خطبه معروف متقین را ایراد کرد.
سرانجام همام
گفته اند که پس از ایراد خطبه، همّام بیهوش گشت و در آن بیهوشی جان داد. امیرالمؤمنین (ع) گفت: به خدا از همین بر او می ترسیدم. سپس گفت: پندهای رسا با آنان که شنوای آن هستند چنین کند. مردی گفت: « ای امیر مؤمنان چرا با تو چنین نمی کند؟ » فرمود: وای بر تو هر اجلی را زمانی است که از آن پیشی نگیرد و سببی است که از آن درنگذرد. آرام باش و دیگر بار چنین سخن به زبان میاور که آن شیطان بود که بر زبانت دمید.

[ویکی شیعه] هَمَّام از شیعیان امام علی(ع) و شخصی عابد بود. خطبه متقین امام علی(ع) در پاسخ به درخواست همام خوانده شد. او با شنیدن اوصاف متقین از زبان امام علی(ع) بیهوش شده و درگذشت.
با وجود نام همّام در نهج البلاغه و کتاب کافی، اما در این دو کتاب، اشاره ای به نسب او نشده است.
محمد بن علی کراجکی‏، نویسنده قرن پنجم هجری، همّام را فرزند عباده بن خیثم و برادرزاده ربیع بن خیثم دانسته است.

پیشنهاد کاربران

دارای مقام

لغت همام ���همای یا همام واژه ایی از بیخ و بن پارسی است. . . . شک ندارم عرب به ریش واژ ه شناسان پارسی قاه قاه میخندد. . . .
واژه همام����آهنجیده شده از هما ( هو یاما ) هام ( همه . . . . مانند پرهام که برکشیده شده از پیر همه یا هام . . . . در چم پیر همگان . . . . مراد همگان )
پس رویهمرفته هما هام=همام . . . . . . در چم بزرگ همه . . . . مایه فر . . . . . مایه بزرگی همگان
خوشحال میشوم دوستان به چالش بکشند. . . . در نظر داشته باشید ما در استوره هایمان ( اسطوره ) پرنده ایی جادویی به نام ���هما ���داریم.
بدرود خرد پیشه راهتان . . . و فره تارکتان
کوروش هو واژه پژوهان نوین


کلمات دیگر: