کلمه جو
صفحه اصلی

نامیه


مترادف نامیه : رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات

متضاد نامیه : جماد

مترادف و متضاد

رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات ≠ جماد


فرهنگ فارسی

مونث نامی، قوهای که موجب رشدونمومیشود
۱ - (اسم ) مونث نامی بالنده نموکننده: [ این ساعت دراین فصل ...نامه زوال نامیه خواندن گیرند.] ۲ - ( اسم ) آفرینش خدای خلق خدای .۳ - نبات رستنی رویشی .یا قوت (قوه ) نامیه .یا روح نامیه .یانفس نامیه .
آبیست بنی جعفر بن کلاب را

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . نامیة ] (اِفا. )مؤنث نامی ، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود. ج . نوامی .

لغت نامه دهخدا

( نامیة ) نامیة. [ ی َ ] ( اِخ ) آبی است بنی جعفربن کلاب را. ( از معجم البلدان ).

نامیة. [ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث نامی است. بالان. بالنده. نمو کننده. رجوع به نامی شود. || ( اِ ) آفرینش خدای تعالی. منه قوله : لاتمثلوا بنامیة اﷲ؛ یعنی الخلق لأنّه ینمی. ( منتهی الارب ). خلق خداوند زیرا ایشان نمو می کنند. ( از اقرب الموارد ). نامة. خلق اﷲ. ( از معجم متن اللغة ). || ( ص ) نفس نامیه ؛ نفس نباتی. ( یادداشت مؤلف ). || قوه نامیة؛ قوتی است در جسم حیوانی و نباتی که جسم را در طول و عرض و عمق بالیدگی بخشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نیروئی است که فعل و وظیفه آن نمو و افزایش می باشد و قیاس حکم می کند که نیروی مزبور را منمیه گویند، اما برای رعایت مزاوجت فعل را به سوی سبب اسناد داده و نامیه گفته اند. ( از نفائس الفنون ، از شرح مواقف ). یکی ازچهار قوه مخدومه طبیعیه ، و هی قوة تسلم ما اوصلته الغاذیه فتدخله فی اقطار البدن علی نسبة طبیعیه. ( تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 13 ) : قوت مخدومه دو جنس است یکی تصرف اندر غذا کند که بقای شخص بر آن است و این دو نوع است یکی را قوت غاذیه گویند، دوم را قوت نامیه و قوت نامیه یعنی قوه فزاینده ، قوتی است که غذا را اندر اندامها فزاید تا هر اندامی بدان اندازه که می باید بپاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). قوه ای در نبات و انسان که آن را از خردی به بزرگی برد و نمو و بالش و بالندگی دهد. قوه رؤیائی :
که روح نامیه این کار دارد
گل و شمشاد و سرو او مینگارد.
ناصرخسرو.
گفتم که هست نامیه را جای اعتدال
گفتا که هست حسیه را نامیه مقر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 189 ).
گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج
گفتا ز نفس نامیه لافد همی شجر.
ناصرخسرو.
عجب مدار که از روح نامیه زین پس
بجای سبزه ز گل بردمد سر خفچاق.
خاقانی.
فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین وطبیعت عزب.
نظامی.
بید لرزان و شکوفه متحیر ز چه اند
از در نامیه بازآمده با تیغ و کفن.
رفیع الدین لنبانی.
نامیه گردد سترون و همه ارکان
پیر شوند و یکی جوان بنماند.
؟

نامیة. [ ی َ ] (اِخ ) آبی است بنی جعفربن کلاب را. (از معجم البلدان ).


نامیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث نامی است . بالان . بالنده . نمو کننده . رجوع به نامی شود. || (اِ) آفرینش خدای تعالی . منه قوله : لاتمثلوا بنامیة اﷲ؛ یعنی الخلق لأنّه ینمی . (منتهی الارب ). خلق خداوند زیرا ایشان نمو می کنند. (از اقرب الموارد). نامة. خلق اﷲ. (از معجم متن اللغة). || (ص ) نفس نامیه ؛ نفس نباتی . (یادداشت مؤلف ). || قوه ٔ نامیة؛ قوتی است در جسم حیوانی و نباتی که جسم را در طول و عرض و عمق بالیدگی بخشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نیروئی است که فعل و وظیفه ٔ آن نمو و افزایش می باشد و قیاس حکم می کند که نیروی مزبور را منمیه گویند، اما برای رعایت مزاوجت فعل را به سوی سبب اسناد داده و نامیه گفته اند. (از نفائس الفنون ، از شرح مواقف ). یکی ازچهار قوه ٔ مخدومه ٔ طبیعیه ، و هی قوة تسلم ما اوصلته الغاذیه فتدخله فی اقطار البدن علی نسبة طبیعیه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 13) : قوت مخدومه دو جنس است یکی تصرف اندر غذا کند که بقای شخص بر آن است و این دو نوع است یکی را قوت غاذیه گویند، دوم را قوت نامیه و قوت نامیه یعنی قوه ٔ فزاینده ، قوتی است که غذا را اندر اندامها فزاید تا هر اندامی بدان اندازه که می باید بپاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قوه ای در نبات و انسان که آن را از خردی به بزرگی برد و نمو و بالش و بالندگی دهد. قوه ٔ رؤیائی :
که روح نامیه این کار دارد
گل و شمشاد و سرو او مینگارد.

ناصرخسرو.


گفتم که هست نامیه را جای اعتدال
گفتا که هست حسیه را نامیه مقر.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 189).


گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج
گفتا ز نفس نامیه لافد همی شجر.

ناصرخسرو.


عجب مدار که از روح نامیه زین پس
بجای سبزه ز گل بردمد سر خفچاق .

خاقانی .


فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین وطبیعت عزب .

نظامی .


بید لرزان و شکوفه متحیر ز چه اند
از در نامیه بازآمده با تیغ و کفن .

رفیع الدین لنبانی .


نامیه گردد سترون و همه ارکان
پیر شوند و یکی جوان بنماند.

؟



فرهنگ عمید

قوه ای که موجب رشد و نمو می شود.


کلمات دیگر: