مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق
هوی
مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
خيال , وهم , تصور , قوه مخيله , هوس , تجملي , تفنني , علا قه داشتن به , تصور کردن
مترادف و متضاد
آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس
عشق
۱. آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس
۲. عشق
فرهنگ فارسی
ترس و بیم کلمه افسوس است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش
هوا پر دود و آذر شد ز هویش.
شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند.
هرکه را وقتی دمی بوده ست و روزی مستیی
دوست دارد ناله مستان و های و هوی را.
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
همی کرد هوی و همی کند موی
همی ریخت اشک و همی خست روی.
گهی از دل کشیدی آذرین هوی.
هان مردا هوی و هان جوانمرداهوی
مردی کنی و نگاه داری سر کوی.
هوی. ( اِ ) ترس و بیم. ( آنندراج ) ( برهان ). || کلمه افسوس است. ( حاشیه برهان چ معین ). باد سرد. آه :
همه چشم پر آب و دل پر ز هوی
به طوس سپهبد نمودند روی.
هوی. [ هََ ] ( ع ص ) هَو. دوست دارنده. ( منتهی الارب ). صاحب هوی. ( اقرب الموارد ). مؤنث آن هویة است. ( اقرب الموارد ).
هوی. [ هََ وا ] ( ع مص ) دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) خواست و عشق در خیر باشد یا در شر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عشق. ( اقرب الموارد ) :
چنونه هست و نه بود و نه نیز خواهد بود
فراق او متواتر هوای او سرمد.
که پاکیزه تر از سرشک هوائی.
جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش
هوا پر دود و آذر شد ز هویش .
(ویس و رامین ).
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند.
خاقانی .
- های و هوی ؛ فریاد و بانگ :
هرکه را وقتی دمی بوده ست و روزی مستیی
دوست دارد ناله ٔ مستان و های و هوی را.
سعدی .
مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی .
سعدی .
|| افسوس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
همی کرد هوی و همی کند موی
همی ریخت اشک و همی خست روی .
فردوسی .
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیدی آذرین هوی .
(ویس و رامین ).
|| (صوت ) کلمه ٔ تنبیه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
هان مردا هوی و هان جوانمرداهوی
مردی کنی و نگاه داری سر کوی .
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر) (از حاشیه ٔ برهان از فرهنگ نظام ).
همه چشم پر آب و دل پر ز هوی
به طوس سپهبد نمودند روی .
فردوسی .
هوی . [ هََ ] (ع ص ) هَو. دوست دارنده . (منتهی الارب ). صاحب هوی . (اقرب الموارد). مؤنث آن هویة است . (اقرب الموارد).
چنونه هست و نه بود و نه نیز خواهد بود
فراق او متواتر هوای او سرمد.
منجیک .
هوای تو را زان گزیدم ز عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوائی .
زینبی .
|| خواهش دل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزو. (دهار). خواست دل به آنچه نشاید. (ترجمان جرجانی ). خواسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مراد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). کام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (ملخص اللغات خطیب ). || معشوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اهواء. (منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) الغیب الذی یصح شهوده . (تعریفات سید جرجانی ). || هوی گاه به معنی محبت حق است به خصوص و اطاعت و انقیاد به او و این معنی مصطلح صوفیه است . ودر صحائف گوید: هوی از مراتب محبت است و آن چنان است که قلب دائم بسوی محبوب توجه دارد و این مقام را پنج درجه است : اول خضوع ، دوم بذل مهجه در طاعت دوست فوق الطاقة، نبینی که پیغمبر ما (ص ) در نماز چندان بایستادی که قدم مبارکش ورم کردی گاه به انگشتان پای ایستادی و گاه خود را بیاویختی و به ذکر مشغول شدی ، سوم صبر در شدائد و محن ، چهارم تضرع ، پنجم رضا و تسلیم . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
هوی . [ هََ ی وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . || بانگ و فریاد. || (مص ) از بالابه زیر افتادن یا هوی به فتح بالا برآمدن و به ضم فرودافتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
هوی . [ هَِ وا ] (ع مص ) پیش آوردن و نرم گردانیدن . (منتهی الارب ). هِواء. (اقرب الموارد). گویند: الهواء و اللواء؛ أی ان تقبل بالشی ٔ و تدبر أی تلاینه مرة و تشاذه اخری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
هوی . [ هَُ وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ و فریاد. || (مص ) فرودآمدن عقاب بر شکار و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || افتادن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از بالا به زیر افتادن . (اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). || دراز و بلند شدن دست . || مردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || آواز نرم شنیدن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شتابی کردن . || دهن گشادن زخم نیزه . || وزیدن باد. || درگذشتن و مضی در سیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رفتن بر روی زمین . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. ترس، بیم: همه چشم پرآب و دل پر ز هوی / به طوس سپهبد نهادند روی (فردوسی: ۳/۵۹ حاشیه ).
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای آلمان
گویش مازنی
صوتی برای دور کردن و راندن گاو وحوش
پیشنهاد کاربران
مترادف است با "نزول"و"سقوط" . به همین جهت است که جهنم در قرآن ، هاویه نامیده شده است.