مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه
برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی
average, middling, situated in the middle
middle (part), centre, interior
core, intermediate, mid, mid-, middle, midpoint, midst, midway
درميان , وسط , مداخله کردن , پا به ميان گذاردن , در ميان امدن , ميانجي شدن , با , همراه با , نيمه , مياني , وسطي
محيط کشت , ميانجي , واسطه , وسيله , متوسط , معتدل , رسانه , دل , قلب , قسمت وسط , در وسط , درميان
بین، حاق، مابین، میان، میانه
مرکز
قلب
بحبوحه
۱. بین، حاق، مابین، میان، میانه
۲. مرکز
۳. قلب
۴. بحبوحه
وسط. [ وَ ] (ع مص ) در میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نشستن در میان قوم و در میان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): وسطهم وسطاً و سطةً، بروزن عدة؛ نشست میان ایشان و در میان شد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ، ق ) در میان و میان هر چیز. (غیاث اللغات ). بین و میان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف است به معنی وسط. (منتهی الارب ). ظرف مبهم است به معنی در میان . (غیاث اللغات ): جلست وسط القوم ؛ نشستم در میان آن قوم . (ناظم الاطباء).
وسط. [ وَ س َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). معتدل . (اقرب الموارد): شی ٔوسط؛ چیزی میانه ، نه زشت نه نیکو. (منتهی الارب ). میانه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). هر چیزی که نه خوب باشد نه بد نه زیاد باشد نه کم نه کوتاه نه دراز نه لاغر نه فربه . (ناظم الاطباء).
- وسطالشی ٔ ؛ مابین دو طرف آن چیز، اسم است . (منتهی الارب ).
|| راست و اعدل از هر چیزی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). قال اﷲ تعالی : و جعلناکم امة وسطاً (قرآن 143/2)؛ ای عدلاً خیاراً. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || اسم چیزی است که دروسط واقع شود، مثل انگشت وسطی . (غیاث اللغات ). || پسندیده و برگزیده . (مهذب الاسماء). ج ، اوساط. (مهذب الاسماء). پسندیده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
- وسطالسماء ؛ یکی از اوتاد اربعه ٔ منجمین . (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
|| مرکز و میان حقیقی چیزی . (ناظم الاطباء). میانه که عبارت است از میان حقیقی و مرکز. (غیاث اللغات ). || (اصطلاح منطق ) نزد منطقیین همان حد اوسط است که آن را واسطه ٔ در تصدیق نیز خوانند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). همان سخنی که مقترن است با «زیرا که »، مثلاً هرگاه بگوئیم جهان حادث است ، زیرا که جهان متغیر است پس جمله ٔ «زیرا که جهان متغیر است » وسط نامیده میشود. (تعریفات سید جرجانی ). || (اصطلاح ریاضی ) عدد دوم از اعداد سه گانه ٔ متناسب را وسط خوانند و سومی از اعداد چهارگانه ٔ متناسب را وسطین . قاضی رومی در شرح ملخص گوید: وسط در عدد آن است که نسبت یکی از دو طرف عدد مانند نسبت آن است به طرف دیگر آن و واسطه ٔ عددی آن است که نصف مجموع دو طرف متقابل آن باشد مانند چهار، چهار وسط است میان سه و پنج و نصف مجموع سه و پنج است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح هیأت ) اهل هیأت وسط را بر چند معنی اطلاق کنند. یکی بر قوس مخصوص و دیگر بر حرکت آن قوس و بر هر حرکت ملایم و معتدل . عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره به این معانی تصریح کرده است . و برای شرح و بسط این معانی رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
وسط. [ وُ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وُسطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وسطی ̍ شود.
میان، میان