مترادف هم نشست : جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین
هم نشست
مترادف هم نشست : جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین
فارسی به انگلیسی
gathering, symposium
مترادف و متضاد
هم نشست، همسگالی، بزم پس از شام، مجلس مذاکره دوستانه، مقالات گوناگون درباره یک موضوع
جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین
فرهنگ فارسی
جلساتی رسمی که در آنها گروهی متخصص دربارۀ یک یا چند موضوع مربوط به هم، برای افراد همردیف خود، سخنرانیهای کوتاهی ایراد میکنند و به بحث و پرسش و پاسخ میپردازند؛ گاهی مطالب در سطح عامتری عرضه میشود، که در این صورت شرکت در آن برای عموم آزاد است متـ . محفل علمی
لغت نامه دهخدا
هم نشست. [ هََ ن ِ ش َ ] ( ص مرکب ) جلیس. همنشین :
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
براق اسب و جبریل فرمانبر است.
همه زهاد هم نشست ویند.
به سگان ده ، به هم نشست مده.
کهتران را هم نشست خود کنند.
کافکند نام زشت بر صد کس.
شوریده سر آنچنانکه مستان.
گور است وگوزن هم نشستش.
که در خلد با وی بود هم نشست.
که با دشمنانت بود هم نشست.
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی.
سرافیل همرازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است.
اسدی.
که همه قاضیان ز دست ویندهمه زهاد هم نشست ویند.
سنائی.
میده تنهاتر است تنها خوربه سگان ده ، به هم نشست مده.
خاقانی.
مهتران چون خوان احسان افکنندکهتران را هم نشست خود کنند.
خاقانی.
عیب یک هم نشست باشد بس کافکند نام زشت بر صد کس.
نظامی.
آمد نه چنانکه هم نشستان شوریده سر آنچنانکه مستان.
نظامی.
باد است ز عشق تو به دستش گور است وگوزن هم نشستش.
نظامی.
وگر عار دارد عبارت پرست که در خلد با وی بود هم نشست.
سعدی.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست.
سعدی.
فرهنگ عمید
همنشین، همدم: بشوی ای خردمند از آن دوست دست / که با دشمنانت بُوَد هم نشست (سعدی: ۱۷۲ )، مهتران چون خوان احسان افکنند / کهتران را هم نشست خود کنند (خاقانی: ۸۸۲ ).
فرهنگستان زبان و ادب
{symposium} [عمومی] جلساتی رسمی که در آنها گروهی متخصص دربارۀ یک یا چند موضوع مربوط به هم، برای افراد هم ردیف خود، سخنرانی های کوتاهی ایراد می کنند و به بحث و پرسش و پاسخ می پردازند؛ گاهی مطالب در سطح عام تری عرضه می شود، که در این صورت شرکت در آن برای عموم آزا...
کلمات دیگر: