مترادف هوان : خفت، خواری، ذلت، سبکی
هوان
مترادف هوان : خفت، خواری، ذلت، سبکی
مترادف و متضاد
خفت، خواری، ذلت، سبکی
فرهنگ فارسی
خواروذلیل شدن، خواری، ذلت، سستی وسبکی
۱- ( مصدر ) نرم و آسان گشتن . ۲- سبک گریدن . ۳- ( اسم ) نرمی و آسانی . ۴ - سبکی . ۵ - خواری ذلت : هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات . ( انوری )
۱- ( مصدر ) نرم و آسان گشتن . ۲- سبک گریدن . ۳- ( اسم ) نرمی و آسانی . ۴ - سبکی . ۵ - خواری ذلت : هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات . ( انوری )
فرهنگ معین
(هَ ) [ ع . ] (اِ. ) خواری ، سستی ، سبکی .
لغت نامه دهخدا
هوان. [ هََ ] ( ع مص ) ناتوان و درویش گردیدن و برجای ماندن. || خوار گردیدن. ( اقرب الموارد ). هون. مهانة. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) خواری و بی عزتی. ( غیاث ) :
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
عیش بدخواهش به تیمار و هوان.
بدخو جهان ، تو را ز غم و رنج و از هوان.
او به راحت رسد همی ز هوان.
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
خود بی طلب وهوان ببینم.
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.
با صدهزار غصه قرین هوان شود.
هوان. [ هَُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. دارای 100 تن سکنه ، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و حبوبات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.
فرخی.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
فرخی.
جاودان زین گونه بادا عیش اوعیش بدخواهش به تیمار و هوان.
فرخی.
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمودبدخو جهان ، تو را ز غم و رنج و از هوان.
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش او به راحت رسد همی ز هوان.
ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری ؟خود بی طلب وهوان ببینم.
خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
فریاد از آن زمان که تن نازنین مادر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام با صدهزار غصه قرین هوان شود.
سعدی.
هوان. [ هَُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. دارای 100 تن سکنه ، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و حبوبات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
هوان . [ هََ ] (ع مص ) ناتوان و درویش گردیدن و برجای ماندن . || خوار گردیدن . (اقرب الموارد). هون . مهانة. (منتهی الارب ). || (اِمص ) خواری و بی عزتی . (غیاث ) :
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان .
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان .
جاودان زین گونه بادا عیش او
عیش بدخواهش به تیمار و هوان .
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود
بدخو جهان ، تو را ز غم و رنج و از هوان .
آنکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی ز هوان .
دل من با هوا زان پس نیامیخت
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
روزی چه طلب کنم به خواری ؟
خود بی طلب وهوان ببینم .
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست .
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام
با صدهزار غصه قرین هوان شود.
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان .
فرخی .
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان .
فرخی .
جاودان زین گونه بادا عیش او
عیش بدخواهش به تیمار و هوان .
فرخی .
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود
بدخو جهان ، تو را ز غم و رنج و از هوان .
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی ز هوان .
ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.
مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری ؟
خود بی طلب وهوان ببینم .
خاقانی .
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست .
خاقانی .
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی .
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی .
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام
با صدهزار غصه قرین هوان شود.
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. خواروذلیل شدن.
۲. خواری، ذلت.
۳. سستی و سبکی.
۲. خواری، ذلت.
۳. سستی و سبکی.
دانشنامه عمومی
هوآن. هوآن (به ژاپنی: 保安 Hōan) نام یک عصر تاریخی ژاپنی (نِنگُو) بود. این عصر بعد از گنئی و قبل از تنجی قرار داشت و از آوریل ۱۱۲۰ تا آوریل ۱۱۲۴ میلادی به طول انجامید. در طی این عصر امپراتور توبا و امپراتور سوتوکو، امپراتور ژاپن بودند.
فهرست عصرهای ژاپن
فهرست عصرهای ژاپن
wiki: بخش جبالبارز شهرستان جیرفت در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان سغدر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
این روستا در دهستان سغدر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
wiki: هوان
جدول کلمات
خواری
پیشنهاد کاربران
هوان [ به فتح ه ] : خواری " گوهری ثمین را که با شبه در یک رشته کشند نه از هوان و خواری . . . " ( روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتاح ، شهاب الدین ابوالقاسم احمد سمعانی ص ۲۰۴ )
کلمات دیگر: