مترادف وقع : اعتنا، التفات، توجه، رعایت، مهابت
وقع
مترادف وقع : اعتنا، التفات، توجه، رعایت، مهابت
فارسی به انگلیسی
dignlty, regard, esteem
account
مترادف و متضاد
مهابت
اعتنا، التفات، توجه، رعایت
۱. اعتنا، التفات، توجه، رعایت
۲. مهابت
فرهنگ فارسی
۱- (مصدر ) فرود آمدن . ۲- (اسم ) فرود آیی نزول . ۳- (اسم ) شرف اعتبار. ۴- مهابت : (( گفت ... امروز وقع وشکوه تو در دلهائ خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان ... ) )
آبگیرناک امکنه وقع جاهای آبگیرناک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان ؟
سوختگان عشق را دود به سقف میرود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان.
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم.
- وقع نهادن ( ننهادن ) ؛ اعتنا کردن ( نکردن ). اعتباری برای آن قائل بودن ( نبودن ). اهمیت به چیزی دادن ( ندادن ). چیزی را با قدر و منزلت دانستن ( ندانستن ).
- بی وقع ؛ بی اعتبار. بی اهمیت. بی قدر و منزلت :
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
سحر بی وقع نماید برِ اعجاز کلیم.
وقع. [ وَ ق َ ] ( ع مص ) دردناک گردیدن پای کسی از زمین درشت و سنگ. ( منتهی الارب ). دردمند شدن پای از درشتی زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || سوده و تنگ شدن پای و سم از سنگ و از زمین درشت. ( منتهی الارب ). سوده شدن پای از رفتن در راه درشت و سنگلاخ. || ( اِ ) سنگ. وقعه یکی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
وقع. [ وُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) وقوع. ج ِ واقع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). به معنی مرغ فرودآینده از هوا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به واقع شود.
متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان ؟
سعدی .
- وقع داشتن ؛ اعتبار داشتن . قدر و منزلت داشتن :
سوختگان عشق را دود به سقف میرود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان .
سعدی .
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم .
سعدی .
- وقع گذاشتن ؛ اعتنا کردن . اهمیت دادن . قدر و منزلت گذاشتن .
- وقع نهادن (ننهادن ) ؛ اعتنا کردن (نکردن ). اعتباری برای آن قائل بودن (نبودن ). اهمیت به چیزی دادن (ندادن ). چیزی را با قدر و منزلت دانستن (ندانستن ).
- بی وقع ؛ بی اعتبار. بی اهمیت . بی قدر و منزلت :
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
سحر بی وقع نماید برِ اعجاز کلیم .
سعدی .
وقع. [ وَ ق َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن پای کسی از زمین درشت و سنگ . (منتهی الارب ). دردمند شدن پای از درشتی زمین . (تاج المصادر بیهقی ). || سوده و تنگ شدن پای و سم از سنگ و از زمین درشت . (منتهی الارب ). سوده شدن پای از رفتن در راه درشت و سنگلاخ . || (اِ) سنگ . وقعه یکی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وقع. [ وَ ق ِ ] (ع ص ) ابر که در آن امید باران باشد، یا ابر تنک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به وَقْع شود. || پای و سم سوده از سنگ و از زمین درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وقع. [ وُ ] (ع ص ) آبگیرناک . (منتهی الارب ): امکنة وقع؛ جاهای آبگیرناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وقع. [ وُق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) وقوع . ج ِ واقع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). به معنی مرغ فرودآینده از هوا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به واقع شود.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] آسیب، گزند.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
وقع (۲۴ بار)
وقوع به معنی ثبوت و سقوط است، واقعه در شدائد و ناگواریها بکار رود(مفردات) این دو معنی در قاموس و اقرب نیز گفته شده است آن را وجوب نیز معنی کردهاند و هر سه مورد تصدیق قرآن مجید است. . هر که از خانه خود در حال هجرت به سوی خدا و رسول خارج شود، سپس مرگ او را دریابد پاداش او بر خدا حتمی و ثابت است . در مجمع نقل شده: چون آیات هجرت نازل شد مردی از مسلمانان بنام جندب بن ضمره که در مکه بود آیات را شنیده، گفت: بخدا من از آنان نیستم که قدرت مهاجرت نداشته باشم، راه را بلدم و در بدن نیرو دارم، با آنکه به شدت مریض بود به فرزندانش گفت:بخدا یکشب هم در مکه نخواهم ماند میترسم در آن بمیرم پسرانش او را بسریری گذاشته و به دوش کشیدند، چون به «تنعیم» رسید وفات کرد آیه، فوق در ماجرای او نازل گردید. * . وعده عذاب به آنها در اثر ظلمشان ثابت و حتمی گردید. * . آسمان را باز میدارد از اینکه به زمین بیفتد. * . «قَعُوا» فعل امر جمع است یعنی: چون او را پرداختم واز روحم در آن دمیدم سجده کنان برای او بیفتید. * . واقعه چنانکه از راغب نقل شده و در مجمع نقل فرموده به معنی حادثه شدید است. شاید اطلاق این لفظ به علت ثبوت و حتمی بودن قیامت باشد. وقعة به معنی وقوع و ظهور و آمدن است. یعنی: آنگاه که حادثه مهیب واقع و حادث شود. در وقوع آن دروغی نیست. * . مواقع به معنی مواضع است که محل ایستادن نجوم باشد. قسم به مواضع ستارگان و اگر بدانید آن سوگند بزرگی است. * . مراد از «مُواقِعُونَ» ساقط شوندگانند یعنی گناه کاران آتش را میبینند و یقین میکنند که در آن خواهند افتاد.