کلمه جو
صفحه اصلی

ناقد


مترادف ناقد : منتقد، نقاد، نقدنویس، ایرادگیر، خرده گیر، نکته گیر

برابر پارسی : سخن سنج، خرده گیر، کارشناس

عربی به فارسی

نقدگر , نکوهشگر , سخن سنج , نقاد , انتقاد کننده , کارشناس , خبره


مترادف و متضاد

۱. منتقد، نقاد، نقدنویس
۲. ایرادگیر، خردهگیر، نکتهگیر


فرهنگ فارسی

سره کننده، نارسا، چیزی که بحدکمال نرسیده است
( اسم ) ۱ - سره کننده درم و دینار تمیز دهنده میان پول سره و ناسره صراف : صدق او نقدی است اندر خدمتت نیکو عیار چند بر سنگش زنی گر ناقدی داری بصیر. ( انوری لغ. ) ۲ - آنکه سخن درست را از نادرست تمیز دهد سخن سنج : شعرم پی ناقدان ناقه سکبای مز عفر است بالله . ( تحفه العراقین ) ۳ - آنکه در علمی یا هنری متبحر باشد و صواب را از ناصواب تمیزکند. ۴ - کسی که حافظ حدیث است و احادیث صواب را از ناصواب تشخیص دهد. ۵- خرده گیرنکته گیرجمع :ناقدین . توضیح کلمه [ منقد] که در تداول رواج یافته لغتی فصیح نیست و بجای آن [ ناقد] یا[ منتقد] صحیح است . ناقدین .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نقدکننده ، جدا کنندة خوب از بد.

لغت نامه دهخدا

ناقد. [ ق ِ ] ( ع ص ) سره کننده درهم ها. ( ناظم الاطباء ). تمیزدهنده میان پول سره و ناسره. ( فرهنگ نظام ). صراف. ( از سمعانی ). سیم گزین. ( مهذب الاسماء ) ( ملخص اللغات ). سره کننده درم و دینار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). صیرفی. ( از الانساب سمعانی ). سره گر. نقاد :
آتش دوزخ است ناقد عقل
او شناسد ز سیم پاک نحاس.
ناصرخسرو.
گروهی شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل و گروهی صراف دانش. ( نوروزنامه ). و هرگاه که بر ناقدان حکیم واستادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننماید. ( کلیله و دمنه ).
گفت صراف قضا ای شیخ اگر ناقد منم
در دیار ما تصرف فرق فرقد میرود.
انوری.
صدق او نقدی است اندر خدمتت نیکوعیار
چند بر سنگش زنی گر ناقدی داری بصیر.
انوری.
این که زحمت کم کنم نوعی ز تشویر است از آنک
نقدهای بس نفایه ست آن و ناقد بس بصیر.
انوری.
در میان ناقدان زرقی متن
با محک ای قلب دون لافی مزن.
مولوی.
بد نباشد سخن من که تو نیکش گوئی
زر که ناقد بپسندد سره باشد منقود.
سعدی.
کاین بزرگان هنرشناسانند
ناقدانند و زرشناسانند.
؟
|| سخن سنج. ناقد الشعر و الکلام. آنکه استوار و نااستوار سخن را تمیز دهد. نقاد. منقد. منتقد. اسم فاعل از نقد است. رجوع به نقد شود. ج ، نُقّاد، نَقَدَه :
نیست در علم سخندانی و در درس سخا
مفتئی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.
سوزنی.
شاید ار لب به حدیث قدما نگشایند
ناقدانی که ادای سخن ما شنوند.
خاقانی.
|| خرده گیر. نکته گیر.خرده بین. نکته بین. حرف گیر. نکته سنج. باریک بین. || ( اصطلاح حدیث ) در علم حدیث ، این لفظ بر جماعتی اطلاق میشود که نقاد و حافظ حدیث اند به دلیل آشنایی و معرفتی که به احادیث دارند و نقدی که در شناختن صواب آن از ناصواب به عمل می آورند. ( از الانساب سمعانی ص 551 ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که چیزی را مورد نقد و بررسی قرار می دهد، خصوصاً سخن.
۲. کسی که پول خوب را از بد جدا کند، سره کننده، زرسنج.


کلمات دیگر: