کلمه جو
صفحه اصلی

وصله


مترادف وصله : پاره، پینه

فارسی به انگلیسی

patch

فارسی به عربی

رقعة

عربی به فارسی

سازوارگر , وفق دهنده , جرح و تعديل کننده


مترادف و متضاد

inset (اسم)
ریزش، جریان، الحاق، وصله

patch (اسم)
مسخره، مشمع روی زخم، تکه، مدت، وصله، قطعه زمین، زمان معین، وصله ناجور

vamp (اسم)
رویه، وصله

imp (اسم)
مرد جوان، جنی، بچه شریر و شیطان، وصله

patching (اسم)
وصله

splotch (اسم)
نقطه، لکه، وصله

پاره، پینه


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند. ۲ - ( مخصوصا ) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند : (( معاشران . گره اززلف یار باز کنید . شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنید. ) ) (حافظ ) ۳- وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی : (( شرمم از خرق. آلود. خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام . ) ) (حافظ ) (رویه اش (روی. کفش ) وصله ای ز چکم. زال زیره اش تخت چارق بهمن . ) ) (بهار ) یا وصل. تن . خویشاوند قوم و خویش . یا وصل. ناجور . ۱- پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل ( پارچه چرم و غیره ) فرق دارد.۲- کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس : (( همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصل. ناجور. ) ) (عارف ) ۴ - دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره .
پیوستگی

فرهنگ معین

(وَ لِ ) [ ع . وصلة ] (اِ. ) پینه ، پاره .

لغت نامه دهخدا

وصله. [ وَ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). || پاره جامه و کاغذ و غیره . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی. ( ناظم الاطباء ). درپی و رقعه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قطعه. ( ناظم الاطباء ). || دوخت ودوز. ترمیم لباس و جوراب های پاره. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) :
تا که رختم به بر جامه بران خواهد بود
از پی وصله دو چشمم نگران خواهد بود.
نظام قاری.
چون تو را پنج حواس است کز آن داری حظ
پنج وصله ست ز تو جامه چنان برخوردار.
نظام قاری.
- وصله انداختن ؛ وصله کردن. پینه کردن.
- وصله برداشتن ( برنداشتن ) ؛ وصله پذیر بودن ( نبودن ). قبول کردن ( نکردن ) وصله پینه را.
- امثال :
چیزی که شده پاره ، وصله برنمیداره .
- وصله پیراستن ؛ وصله کردن. وصله زدن :
شرمم از خرقه آلوده خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام.
حافظ.
- وصله تن ؛ در تداول ، خویشاوند. قوم و خویش. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وصله جهودی ؛ وصله ای که جهودان بر قبا دوزندبرای تمییز با مسلمانان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به غیار شود.
- وصله چسباندن ؛ ملحق کردن وصله به چیزی. پینه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || متهم ساختن.
- وصله خوردن ؛ وصله پینه شدن. وصله برداشتن.
- وصله خورده ؛ مورد وصله و پینه قرارگرفته. وصله شده.
- وصله دار ؛ پینه دار. جامه باوصله پینه. هر چیز درپی دار مانند جامه و کفش و جز آن. ( ناظم الاطباء ).
- وصله زدن ؛ وصله کردن. پینه کردن.
- وصله شدن ؛ وصله خوردن. وصله برداشتن.
- وصله کاری ؛ کار وصله زدن.شغل و حرفه وصله کار.
- وصله کاغذی ؛ کاغذی که بر جامه چسبانند و بهای آن جامه بر آن نویسند.
- وصله کردن ؛ پینه کردن. رفو کردن. درپی کردن و لاخه نمودن. ( ناظم الاطباء ).
- وصله کردن شکم ؛ ته بندی غذا خوردن. خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
- وصله لوطی ؛ هر یکی از آلات و ابزار لوطی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). هفت وصله لوطی گری. رجوع به همین مدخل شود.
- وصله ناجور ؛ در تداول ، پینه ای که از حیث رنگ و جنس با اصل ( پارچه ، چرم و غیره ) فرق دارد.

وصلة. [ وَ ل َ ] (ع مص ) وصول . رسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رسانیدن . (ناظم الاطباء). || (اِ) علامت همزه ٔ وصل . (محیطالمحیط).


وصله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی . (ناظم الاطباء). درپی و رقعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قطعه . (ناظم الاطباء). || دوخت ودوز. ترمیم لباس و جوراب های پاره . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) :
تا که رختم به بر جامه بران خواهد بود
از پی وصله دو چشمم نگران خواهد بود.

نظام قاری .


چون تو را پنج حواس است کز آن داری حظ
پنج وصله ست ز تو جامه چنان برخوردار.

نظام قاری .


- وصله انداختن ؛ وصله کردن . پینه کردن .
- وصله برداشتن (برنداشتن ) ؛ وصله پذیر بودن (نبودن ). قبول کردن (نکردن ) وصله پینه را.
- امثال :
چیزی که شده پاره ، وصله برنمیداره .
- وصله پیراستن ؛ وصله کردن . وصله زدن :
شرمم از خرقه ٔ آلوده ٔ خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام .

حافظ.


- وصله ٔ تن ؛ در تداول ، خویشاوند. قوم و خویش . (فرهنگ فارسی معین ).
- وصله ٔ جهودی ؛ وصله ای که جهودان بر قبا دوزندبرای تمییز با مسلمانان . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به غیار شود.
- وصله چسباندن ؛ ملحق کردن وصله به چیزی . پینه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || متهم ساختن .
- وصله خوردن ؛ وصله پینه شدن . وصله برداشتن .
- وصله خورده ؛ مورد وصله و پینه قرارگرفته . وصله شده .
- وصله دار ؛ پینه دار. جامه ٔ باوصله پینه . هر چیز درپی دار مانند جامه و کفش و جز آن . (ناظم الاطباء).
- وصله زدن ؛ وصله کردن . پینه کردن .
- وصله شدن ؛ وصله خوردن . وصله برداشتن .
- وصله کاری ؛ کار وصله زدن .شغل و حرفه ٔ وصله کار.
- وصله ٔ کاغذی ؛ کاغذی که بر جامه چسبانند و بهای آن جامه بر آن نویسند.
- وصله کردن ؛ پینه کردن . رفو کردن . درپی کردن و لاخه نمودن . (ناظم الاطباء).
- وصله کردن شکم ؛ ته بندی غذا خوردن . خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- وصله ٔ لوطی ؛ هر یکی از آلات و ابزار لوطی . (یادداشت مرحوم دهخدا). هفت وصله ٔ لوطی گری . رجوع به همین مدخل شود.
- وصله ٔ ناجور ؛ در تداول ، پینه ای که از حیث رنگ و جنس با اصل (پارچه ، چرم و غیره ) فرق دارد.
- || کسی در میان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد. غیرمتجانس . (فرهنگ فارسی معین ) :
همدم بیگانگان مباش و بپرهیز
عاقبت از جنس بد، ز وصله ٔ ناجور.

عارف .


- وصله نشاندن ؛ پینه کردن . رفو کردن :
فرسود جامه لیکن خازن به وصله ننشاند
بود آن مرا به بالا اما نگشت واصل .

نظام قاری .


- وصله ٔ ناهمرنگ ؛ وصله ٔ ناجور: فلان وصله ٔ ناهمرنگ است ؛ یعنی مناسبت و هم آهنگی ندارد. رجوع به ترکیب «وصله ٔ ناجور» شود.

وصلة. [ وُ ل َ ] (ع اِمص ) پیوستگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، وُصَل . (منتهی الارب ).


دانشنامه عمومی

وصله یا پچ (به انگلیسی: Patch) برای حل مشکلات نرم افزاری یا به روزرسانی برنامه های کامپیوتری به همراه اطلاعات پشتیبانی شده آن ها طراحی می شوند. معمولاً شامل تعمیر آسیب پذیری امنیتی، اشکال نرم افزاری و بهبود پایداری، عملکرد و کاربردپذیری برنامه است. اگر چه معمولاً ابزاری برای حل مشکلات هستند، اما وصله های ضعیف خود می توانند مشکلات جدیدی را به همراه آورند.
تولید کنندگان نرم افزار پس از آگاهی از وجود نقاط آسیب پذیر در محصولات خود، با ارائه وصله های لازم، اقدام به برطرف نمودن مسئله و حل مشکل ایجاد شده، می نمایند. می بایست از نصب آخرین وصله های ارائه شده مرتبط با محصولات نرم افزاری که بر روی سیستم خود، مطمئن شد. اعتقاد عملی به سیاست فوق، ضریب حفاظتی و امنیتی سیستم را افزایش خواهد داد.
مدیریت وصله فرایندی است که طی آن نقشه ای برای اینکه چه وصله ای باید برای کدام سامانه در یک زمان خاص به کار رود طرح ریزی می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{patch} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] اصلاحیه ای برای رفع خطا یا خطاهای یک نرم افزار
{patch , repair unit} [مهندسی بسپار- تایر] تکه ای منسوج یا لاستیک که برای رفع عیب تایر و حفظ یکدستی سطح بر روی تایر یا تویی می چسبانند

گویش اصفهانی

تکیه ای: vasla
طاری: lefa / vasla
طامه ای: vasla
طرقی: lefa
کشه ای: lefa / vasla
نطنزی: vasla


واژه نامه بختیاریکا

پِت
تِگِلِه؛ رشنه

پیشنهاد کاربران

تگل

درپی

در پارسی " وژنگ " در نسک ، فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
وژنگیدن = وصله کردن

وصله : ( اصطلاح خیاطی ) : نوعی از سوزن دوزی است که شامل دوختن قطعات کوچک پارچه برای ایجاد یک لکه دار مانند جلوه است. این بسیار مورد استفاده برای لحاف است. می توان با دست یا ماشین انجام داد.

وصله ( Soft Patch ) [اصطلاح دریانوردی] :فلزی که آن را روی محل شکاف و یا سوراخ قرار داده و بوسیله پرچ آنرا محکم می کنند . این وصله بوسیله گاسکت نفوذ ناپذیر میگردد .


کلمات دیگر: