کلمه جو
صفحه اصلی

دوگان دوگان

فرهنگ فارسی

مثنی . دوتا دو تا .

لغت نامه دهخدا

دوگان دوگان. [ دُ دُ ] ( ق مرکب ) مثنی. دوتا دوتا. دوبدو. دودو. مقابل یکان یکان. ( یادداشت مؤلف ) : پس هر روزی دو سر مرد را وظیفه کرد [ ضحاک ] که بیاوردی و بکشتی... هرچه به زندانهای وی اندر کس بود که کشتن بر وی واجب بود و نبود مرایشان را هر روزی دوگان دوگان می آوردی و می کشتی و مغزسر ایشان بدان ریشها بنهادی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). و این ساقیان ماهرویان عالم بنوبت دوگان دوگان می آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ). من و نه یار از غلامان... بنوبت می ایستادیمی دوگان دوگان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ). و رجوع به دوگان و دوگانه شود.


کلمات دیگر: