کلمه جو
صفحه اصلی

دوستکان

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) یار مهربان رفیق . ۲ - معشوق . ۳ - ( اسم ) امری که بکام و مراد دل دوست باشد مقابل دشمنکام .

لغت نامه دهخدا

دوستکان. ( ص مرکب ) به معنی دوستکام است چه در پارسی «میم » با «نون »تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: ( نردبام : نردبان ). ( از انجمن آرا ) ( از برهان ). به معنی دوستکام است. ( فرهنگ جهانگیری ). دوستکام و معشوق که وی را از جان و دل عزیز دارند. ( از ناظم الاطباء ). آنکه از جان و تن عزیزش دارند. ( شرفنامه منیری ) ( از برهان ). معشوقه. ( از فرهنگ اوبهی ). رجوع به دوستکام شود. || ( اِ مرکب ) پیاله بزرگ. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || می خوردن با دوستان و به یاد ایشان. ( برهان ). دوستکامی. دوستکانی. ( یادداشت مؤلف ). شرابی که با معشوقه خورند و دوستکانی گویند.( فرهنگ اوبهی ). رجوع به دوستکانی و دوستگانی شود.


کلمات دیگر: