to bleed
خون افتادن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
خون جاری شدن یا قتل واقع شدن
لغت نامه دهخدا
خون افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) خون جاری شدن. خون از محلی خارج شدن. بیرون آمدن خون. || قتل واقع شدن. قتل اتفاق افتادن. کشتار واقع شدن. || خون کسی از بین رفتن. چنانکه گویند واجب القصاص خونش افتاد؛ یعنی خونش هدر است و کشنده او قصاص ندارد. ( از آنندراج ) :
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
میرخسرو ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: