کلمه جو
صفحه اصلی

خولانی

فرهنگ فارسی

عبدالملک بن ادریس خولانی

لغت نامه دهخدا

خولانی . [ خ َ ] (اِخ ) ابن مهرویه . رجوع به مهرویه شود. (یادداشت مؤلف ).


خولانی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوادریس . رجوع به ابوادریس شود. (یادداشت مؤلف ).


خولانی . [ خ َ ] (اِخ ) ملیح . رجوع به ملیح خولانی شود.


خولانی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به خولان که قبیله ای است. ( از انساب سمعانی ).

خولانی. [ خ َ ] ( اِخ ) ابن مهرویه. رجوع به مهرویه شود. ( یادداشت مؤلف ).

خولانی. [ خ َ ] ( اِخ ) ابوادریس. رجوع به ابوادریس شود. ( یادداشت مؤلف ).

خولانی. [ خ َ] ( اِخ ) ابوعنبه صحابی بود. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خولانی. [ خ َ ]( اِخ ) عبدالملک بن ادریس خولانی. رجوع به عبدالملک بن ادریس در این لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود.

خولانی. [ خ َ ] ( اِخ ) ملیح. رجوع به ملیح خولانی شود.

خولانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خولان که قبیله ای است . (از انساب سمعانی ).


خولانی . [ خ َ ](اِخ ) عبدالملک بن ادریس خولانی . رجوع به عبدالملک بن ادریس در این لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود.


خولانی . [ خ َ] (اِخ ) ابوعنبه صحابی بود. (یادداشت بخط مؤلف ).



کلمات دیگر: