کلمه جو
صفحه اصلی

نیازاردن

فرهنگ فارسی

نیازردن . آزرده نشدن . نرنجیدن . رنجه نگردیدن . مقابل آزاردن و آزدن . یا آزار نکردن . آزرده نساختن . نرنجاندن .

لغت نامه دهخدا

نیازاردن. [ ن َ دَ ] ( مص منفی ) نیازردن. آزرده نشدن. نرنجیدن. رنجه نگردیدن. مقابل آزاردن و آزردن :
آز بگذار تا نیازاری
کاز آرد به روی ها خواری.
سنائی.
تا توانم دلت به دست آرم
ور بیازاریم نیازارم.
سعدی ( از انجمن آرا ).
رجوع به آزاردن شود. || آزار نکردن. آزرده نساختن. نرنجاندن. مقابل آزاردن و آزردن : مرد توبه کرد که به گفته نمام... عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ).


کلمات دیگر: