نتوانستن ٠ از دستش بر نیامدن ٠ مقابل آرستن و یارستن ٠
نیارستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نیارستن. [ ن َ رِ ت َ ] ( مص منفی ) نتوانستن. ( از جهانگیری ) ( از غیاث اللغات ) ( از برهان ) ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). از دستش برنیامدن. ( از انجمن آرا ). مقابل آرستن و یارستن. رجوع به یارستن شود :
کسی راست پاسخ نیارست کرد
غمین شد دل و لب پراز آه سرد.
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست.
پیاده نیارم شد ای نیکبخت.
کسی راست پاسخ نیارست کرد
غمین شد دل و لب پراز آه سرد.
فردوسی.
آنکو چو من از مشغله ورنج حذر کردبا شاخ جهان بیهده شورید نیارست.
ناصرخسرو.
پسرگفت راهی دراز است و سخت پیاده نیارم شد ای نیکبخت.
سعدی.
کلمات دیگر: