کلمه جو
صفحه اصلی

وقبه

فرهنگ فارسی

(اسم )۱- مغاکی در کوه بانداز. یک قامت که آب در آن گرد آید . ۲ - روز نی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید . ۳ - یکی از اجزای دوات ( قملمدان ) و جایی است که حق را در آن میگذارند چوبه .

فرهنگ معین

(وَ بَ یا بِ ) [ ع . وقبة ] (اِ. ) ۱ - مغاکی در کوه به اندازة یک قامت که آب در آن گرد آید. ۲ - روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید. ۳ - یکی از اجزای دوات قلمدان .

لغت نامه دهخدا

( وقبة ) وقبة. [ وَ ب َ ] ( ع اِ ) مغاکی در سنگ که آب گرد آید در وی. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبگیر. ( مهذب الاسماء ). || روزن بزرگ که از آن پرتو آفتاب آید. || چاهک اشکنه که روغن در آن گرد آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( ص ) زن گول و پست و فرومایه. ( اقرب الموارد ).

وقبة. [ وَ ب َ ] (ع اِ) مغاکی در سنگ که آب گرد آید در وی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبگیر. (مهذب الاسماء). || روزن بزرگ که از آن پرتو آفتاب آید. || چاهک اشکنه که روغن در آن گرد آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (ص ) زن گول و پست و فرومایه . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: