کلمه جو
صفحه اصلی

فرهنگی

فارسی به انگلیسی

cultural, educational

cultural


مترادف و متضاد

lettered (صفت)
فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد

cultural (صفت)
فرهنگی، تربیتی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به فرهنگ ۱ - با فرهنگ با ادب مودب : چون شما فرزندان شایسته و بایسته و هنر نمای فرهنگی و دانش پژوه و مقبل نهاد یادگار می گذارم ۲ - معلم مدرس : بدو مرد گازر بسی برشمرد و زان پس بفرهنگیانش سپرد . ۳ - کارمند وزارت فرهنگ ( اعم از کارمند تعلیماتی و اداری ) جمع : فرهنگیان .

فرهنگ معین

(فَ هَ ) (ص نسب . ) ۱ - با فرهنگ ، اهل علم . ۲ - معلم ، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد.

لغت نامه دهخدا

فرهنگی. [ ف َ هََ ] ( ص نسبی ) فرهنگدان. اهل فرهنگ. آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود :
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
به هر کس نوازنده و تازه روی.
فردوسی.
|| معلم. استاد. آموزگار :
به فرهنگیان ده مرا از نخست
چو آموختم زند و استا، درست.
فردوسی.
بداننده فرهنگیانش سپار
که آمد کنون گاه آموزگار.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به فرهنگ.
۲. (اسم، صفت نسبی ) کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی.
۳. (اسم، صفت نسبی ) شخص بافرهنگ و باادب.

پیشنهاد کاربران

کسی که خودش دارای ادب و شعور باشد یعنی چگونگی رفتار وگفتار خود وکسانی زیر نظر او می آموزند رابتواندآن را که شایسته وبایسته است هم خودش انجام دهد و هم به دیگران یاد بدهد


کلمات دیگر: