کلمه جو
صفحه اصلی

متنعم


مترادف متنعم : توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران

فارسی به انگلیسی

enjoying comfort of life, living in pleasure, enjoying comforts of life

enjoying comforts of life, living in pleasure


مترادف و متضاد

برخوردار


خوش‌گذران


۱. توانگر، غنی، متمتع
۲. مرفه، غرق نعمت
۳. برخوردار
۴. خوشگذران


توانگر، غنی، متمتع


مرفه، غرق نعمت


فرهنگ فارسی

صاحب نعمت، کسی که درنازونعمت وبرخوردارازلذت زندگی باشد
( اسم ) آنکه از نعمتهای حیات برخوردار است خداوند نعمت : ... تحسر همی خوردم که جوان بود . و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . جمع : متنعمین .

فرهنگ معین

(مُ تَ نَ عِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) توانگر، کسی که در ناز و نعمت است .

لغت نامه دهخدا

متنعم. [ م ُ ت َ ن َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) به ناز و نعمت گذران کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). فراخ و آسان زندگانی کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی. ( ناظم الاطباء ). به ناز و نعمت پرورش یافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :... تحسر همی خوردم ، که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله عروضی ص 109 ). متنعم بود و سایه پرورده. ( گلستان ). || توانگر و دولتمند. ( ناظم الاطباء ). مالدار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نیک بخت. || نرم و نازک. || آن که حتی المقدور سعی و کوشش میکند و بکار می برد قوت و قدرت خود را. ( ناظم الاطباء ). || برهنه پای رونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). ستیهنده به راندن ستور. ( آنندراج ). به تندی و تیزی راننده ستور. || سازوارو موافق. || پرسنده و پرسش کننده از هر کسی. || برهنه پای رونده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنعم شود.

فرهنگ عمید

کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت.

پیشنهاد کاربران

خوش و خرم


کلمات دیگر: