کلمه جو
صفحه اصلی

فروع

فارسی به انگلیسی

minutiae

consequent on, due to


branch, interest(on money), details, minor points


مترادف و متضاد

branches (اسم)
فروع

minutiae (اسم)
فروع، جزئیات

فرهنگ فارسی

جمع فرع به معنی شاخه و آنچه که ازاصل چیزی جداشود
جمع فرع ۱ - شاخه ها ۲ - ریشه هایی که از بیخ بر آمده باشد ۳ - اموری که پیرو یک اصل باشند و از آن منشعب شده باشد ۴ - علم فقه .

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فرع ، ۱ - شاخه ها. ۲ - ریشه هایی که از یک بیخ برآمده باشد. ۳ - اموری که پیرو یک اصل باشند. ۴ - علم فقه .

لغت نامه دهخدا

فروع. [ ف ُ ] ( ع مص ) برتر گردیدن از قوم خود به بزرگی یا به جمال. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || از کوه بالا رفتن. || به وادی فرودآمدن. ( از اقرب الموارد ). || به لگام زدن اسب را و عنان کشیدن تا بازایستد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بر سر کسی زدن به عصا. ( از اقرب الموارد ). || بازداشتن میان قوم و اصلاح نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جولان کردن در زمین و دانستن دانش آن و شناختن نشانه های آن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ فرع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مقابل اصول : از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم. ( کلیله و دمنه ). و آن را اصول و فروع و زوایا نهاده. ( کلیله و دمنه ). || به اصطلاح اهل علم به معنی علم فقه باشد. ( آنندراج ). زیرا فقه علم استخراج احکام فروع دین است.
- فروع الباب ؛ رگهای متصل به باب الکبد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- فروع الجوزاء ؛ گرمای سخت. یقال : له نجم الفروع ایضاً. ( منتهی الارب ). سخت ترین گرمای جوزا. ( اقرب الموارد ). ستاره ای که در جوزاست فرغ است با غین معجمه نه فروع به عین مهمله. رجوع به فرغ و فروغ شود.

فروع. [ ف َرْ وَ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). دارةالفروع جایی است. ( از معجم البلدان ).

فروع . [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). دارةالفروع جایی است . (از معجم البلدان ).


فروع . [ ف ُ ] (ع مص ) برتر گردیدن از قوم خود به بزرگی یا به جمال . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || از کوه بالا رفتن . || به وادی فرودآمدن . (از اقرب الموارد). || به لگام زدن اسب را و عنان کشیدن تا بازایستد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر سر کسی زدن به عصا. (از اقرب الموارد). || بازداشتن میان قوم و اصلاح نمودن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جولان کردن در زمین و دانستن دانش آن و شناختن نشانه های آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فرع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقابل اصول : از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم . (کلیله و دمنه ). و آن را اصول و فروع و زوایا نهاده . (کلیله و دمنه ). || به اصطلاح اهل علم به معنی علم فقه باشد. (آنندراج ). زیرا فقه علم استخراج احکام فروع دین است .
- فروع الباب ؛ رگهای متصل به باب الکبد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- فروع الجوزاء ؛ گرمای سخت . یقال : له نجم الفروع ایضاً. (منتهی الارب ). سخت ترین گرمای جوزا. (اقرب الموارد). ستاره ای که در جوزاست فرغ است با غین معجمه نه فروع به عین مهمله . رجوع به فرغ و فروغ شود.


فرهنگ عمید

= فرع
* فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امربه معروف، نهی از منکر.

= فرع
⟨ فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امربه‌معروف، نهی‌از‌منکر.


پیشنهاد کاربران

ایین نامه

جزئیات


کلمات دیگر: