کلمه جو
صفحه اصلی

نسپاس

فرهنگ معین

(نَ ) (ص . ) ناسپاس ، ناشکر.

لغت نامه دهخدا

نسپاس. [ ن َ ] ( ص مرکب ) ناسپاس. ( از ناظم الاطباء ). ناشکر. ناحقگزار. کافرنعمت. حق ناشناس :
بدین بخششت کرد باید بسند
مکن جانْت نسپاس و دل را نژند.
فردوسی.
کافرنعمت و نسپاس گشت
کافرنعمت را شدت جزاست.
فرخی.
نبوم ناسپاس از او که ستور
سوی فرزانه بهتر از نسپاس.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: