کلمه جو
صفحه اصلی

اخرم

فرهنگ فارسی

بریده بینی، کسی که بینیش راسوراخ کرده یاشکافته باشند
( صفت ) ۱ - آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند ۲ ٠ - شعری که در وزن آن ( خرم ) واقع شده باشد یعنی ( فعولن ) را ( عولن ) و ( مفاعلتن ) را ( فاعلتن ) گویند ٠
کوهی در دیار بنی سلیم

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ ع . ] (ص . )۱ - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند. ۲ - شعری که در وزن آن «خرم » واقع شده باشد یعنی «فعولن » را «عولن » و به واژة اخرم اضافه شود. «مفاعلتن » را «فاعلتن » گویند.

لغت نامه دهخدا

اخرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی در دیار بنی سلیم که ببلاد ربیعةبن عامربن صعصعة پیوندد. کوهی است در چهارمیلی زمین نجد. || کوهی در طرف دهناء و در شعر کثیر بضم راء آمده است (در ثنای مسیب بن عَلس ):
موازیة هَضب َالمصبح واتَّقَت ْ
جبال الحمی والاخشبین بأخرُم ِ.
و هم او گوید:
ترعی ریاض َالأخرَمَین له
فیها مَواردُ ماؤها غَدق .

(معجم البلدان ).



اخرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان روم . (منتهی الارب ).


اخرم . [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) بریده بینی . کفته بینی . دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده .(تاج المصادر بیهقی ). دیواربینی بریده . (زوزنی ). آنکه میانه ٔ دو سوراخ بینی او بریده باشند :
تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده
بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته .

خاقانی .


|| سوراخ کرده گوش . نرمه ٔگوش سوراخ . آنکه نرمه ٔ گوش وی سوراخ کرده باشند. (تاج المصادر بیهقی ). گوش سوراخ کرده . (زوزنی ). || منقطع چشم . || منقطع کوه غیر جائی که تمام میشود. || (اصطلاح عروض ) شعری که در وزن آن تصرف خَرم کرده باشند و آن عبارت از افتادن فاء فعولُن و میم مفاعیلن باشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: به اصطلاح عروض انداختن میم مفاعیلن است فاعیلن بماند مفعولن که لفظ مستعمل است بجای آن نهند. انداختن میم مفاعیل را به بریدن بینی تشبیه کردند. و شمس قیس گوید: خرم انداختن میم مفاعیلن باشد فاعیلن بماند مفعولن بجای آن بنهند و مفعولن چون از فاعیلن خیزد آنرا اخرم خوانند یعنی بریده بینی .رجوع به المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 36 و44 شود. || دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو. سر استخوان کتف از سوی بازو. (مهذب الاسماء). در سر کتف گویست که زائده ٔ سر استخوان بازو در آنست و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و یکی زیر که مانعاند از انخلاع استخوان بازو از کتف و این زائد را اخرم خوانند. (بحرالجواهر). ج ، خُرْم . (مهذب الاسماء). و رجوع به اَخْرَمان شود.

اخرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ، اِ ) بریده بینی. کفته بینی. دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده.( تاج المصادر بیهقی ). دیواربینی بریده. ( زوزنی ). آنکه میانه دو سوراخ بینی او بریده باشند :
تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده
بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته.
خاقانی.
|| سوراخ کرده گوش. نرمه ٔگوش سوراخ. آنکه نرمه گوش وی سوراخ کرده باشند. ( تاج المصادر بیهقی ). گوش سوراخ کرده. ( زوزنی ). || منقطع چشم. || منقطع کوه غیر جائی که تمام میشود. || ( اصطلاح عروض ) شعری که در وزن آن تصرف خَرم کرده باشند و آن عبارت از افتادن فاء فعولُن و میم مفاعیلن باشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: به اصطلاح عروض انداختن میم مفاعیلن است فاعیلن بماند مفعولن که لفظ مستعمل است بجای آن نهند. انداختن میم مفاعیل را به بریدن بینی تشبیه کردند. و شمس قیس گوید: خرم انداختن میم مفاعیلن باشد فاعیلن بماند مفعولن بجای آن بنهند و مفعولن چون از فاعیلن خیزد آنرا اخرم خوانند یعنی بریده بینی.رجوع به المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 36 و44 شود. || دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو. سر استخوان کتف از سوی بازو. ( مهذب الاسماء ). در سر کتف گویست که زائده سر استخوان بازو در آنست و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و یکی زیر که مانعاند از انخلاع استخوان بازو از کتف و این زائد را اخرم خوانند. ( بحرالجواهر ). ج ، خُرْم. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به اَخْرَمان شود.

اخرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان روم. ( منتهی الارب ).

اخرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) کوهی در دیار بنی سلیم که ببلاد ربیعةبن عامربن صعصعة پیوندد. کوهی است در چهارمیلی زمین نجد. || کوهی در طرف دهناء و در شعر کثیر بضم راء آمده است ( در ثنای مسیب بن عَلس ):
موازیة هَضب َالمصبح واتَّقَت ْ
جبال الحمی والاخشبین بأخرُم ِ.
و هم او گوید:
ترعی ریاض َالأخرَمَین له
فیها مَواردُ ماؤها غَدق.
( معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یافته است.
۲. [قدیمی] کسی که بینی اش را سوراخ کرده یا شکافته باشند، بریده بینی.

دانشنامه آزاد فارسی

اَخْرَم
رجوع شود به:خرم


کلمات دیگر: