کلمه جو
صفحه اصلی

خشنی

فرهنگ فارسی

مصعب بن محمد بن مسعود خشنی جیانی اندلسی مکنی به ابوذر از قضات بود و در حدیث و سیر بصیرت داشت .

لغت نامه دهخدا

خشنی. [ خ َ ش ِ ] ( حامص ) درشتی. زبری. ناهمواری.

خشنی. [ خ ُ ] ( اِ ) زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی ( از فرهنگ جهانگیری ).
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی.

خشنی. [ خ ُ ش َ ] ( اِخ ) سلیمان بن سعدالخشنی. نخستین کسی است که دواوین را از رومی به عربی نقل کرد و نیز نخست مسلمانی است که ولایت دواوین را در عصر اموی بعهده گرفت و قبل از او نصاری این شغل را بعهده داشتند. وی به امر عبدالملک بن مروان دفترها را از رومی به عربی نقل کرد و ولایت همه دواوین شام را بعهده گرفت و تا ایام ولید و سلیمان بر این شغل بود و در آخر خلافت عمربن عبدالعزیز ازاین شغل بر کنار شد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 188 ج 2 ).

خشنی. [ خ ُ ش َ ] ( اِخ ) عبدالملک بن غصن الخشنی ، مکنی به ابومروان ، فاضل اندلسی. صاحب شعر و نثر بود. وی از وادی الحجاره برخاست و مأمون بن ذی النون صاحب طلیطله او را از کار برکنار کرد و بحبس انداخت و خشنی در زندان کتاب «السجن و المسجون و الحزن و المحزون » را نوشت و در این کتاب هزار بیت از اشعار خود را درج کرد و نیز رساله ای نوشت و آنرا «السر المکنون فی عیون الاخبار و تسلیةالمحزون » نام کرده. بعد از آزادی از زندان در غرناطه درگذشت.

خشنی. [ خ ُ ش ُ ] ( اِخ ) محمدبن حارث بن اسد خشنی قیروانی اندلسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مردم قیروان بود سپس به قرطبه رفت و در آنجا علم آموخت. ابن الفرضی گوید: او شاعری بلیغ بود جز آنکه گاهگاه اشتباه ادبی می کرد و پس از مرگ حکم المستنصر کار وی بدانجا کشید که دردکانی می نشست و روغن می فروخت. از جمله کتب او: «القضاة بقرطبه » و «اخبار الفقهاء و المحدثین » و «الانفاق و الاختلاف » در مذهب مالک و «الفتیا» و «النسب » می باشد. ( از اعلام زرکلی ج 6 ص 303 ج 2 ).

خشنی. [ خ ُ ش َ ] ( اِخ ) محمدبن عبدالسلام القرطبی الخشنی ، مکنی به ابوالحسن لغوی. از حفاظ حدیث و از مردم قرطبه بود که به مشرق رفت و 25 سال به طلب حدیث پرداخت. ( از اعلام زرکلی ج 7 ص 76 ج 2 ).

خشنی. [ خ ُ ش َ ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲبن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هَ. ق. مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهده او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. ( از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2 ).

خشنی . [ خ َ ش ِ ] (حامص ) درشتی . زبری . ناهمواری .


خشنی . [ خ ُ ] (اِ) زن فاحشه . زن فاجره . زانیه . روسپی . جنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است .

بندار رازی (از فرهنگ جهانگیری ).


اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.

خاقانی .


بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب .

خاقانی .



خشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) سلیمان بن سعدالخشنی . نخستین کسی است که دواوین را از رومی به عربی نقل کرد و نیز نخست مسلمانی است که ولایت دواوین را در عصر اموی بعهده گرفت و قبل از او نصاری این شغل را بعهده داشتند. وی به امر عبدالملک بن مروان دفترها را از رومی به عربی نقل کرد و ولایت همه ٔ دواوین شام را بعهده گرفت و تا ایام ولید و سلیمان بر این شغل بود و در آخر خلافت عمربن عبدالعزیز ازاین شغل بر کنار شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 188 ج 2).


خشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) عبدالملک بن غصن الخشنی ، مکنی به ابومروان ، فاضل اندلسی . صاحب شعر و نثر بود. وی از وادی الحجاره برخاست و مأمون بن ذی النون صاحب طلیطله او را از کار برکنار کرد و بحبس انداخت و خشنی در زندان کتاب «السجن و المسجون و الحزن و المحزون » را نوشت و در این کتاب هزار بیت از اشعار خود را درج کرد و نیز رساله ای نوشت و آنرا «السر المکنون فی عیون الاخبار و تسلیةالمحزون » نام کرده . بعد از آزادی از زندان در غرناطه درگذشت .


خشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هَ . ق . مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهده ٔ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2).


خشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالسلام القرطبی الخشنی ، مکنی به ابوالحسن لغوی . از حفاظ حدیث و از مردم قرطبه بود که به مشرق رفت و 25 سال به طلب حدیث پرداخت . (از اعلام زرکلی ج 7 ص 76 ج 2).


خشنی . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) مصعب بن محمد (ابوبکر)بن مسعود خشنی جیانی اندلسی مکنی به ابوذر از قضات بود و در حدیث و سیر بصیرت داشت . شعر می گفت . در جیان متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت و بزمان منصور قضاء جیان را بعهده گرفت و در فارس مستقر شد و بدانجا درگذشت . او را کتب بسیار است که از آنجمله اند: «شرح غریب السیرة النبویه » او آن را در دو جزء نوشت و بعد پولس برونله آن را منتشر کردو «شرح السیرةالنبویة» نامید و مؤلف آن را «اباذربن محمد» ذکر کرد. و از کتب دیگر او «شرح الایضاح » و «شرح الجمل » می باشد. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 151 ج 2).


خشنی . [ خ ُ ش ُ ] (اِخ ) محمدبن حارث بن اسد خشنی قیروانی اندلسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مردم قیروان بود سپس به قرطبه رفت و در آنجا علم آموخت . ابن الفرضی گوید: او شاعری بلیغ بود جز آنکه گاهگاه اشتباه ادبی می کرد و پس از مرگ حکم المستنصر کار وی بدانجا کشید که دردکانی می نشست و روغن می فروخت . از جمله ٔ کتب او: «القضاة بقرطبه » و «اخبار الفقهاء و المحدثین » و «الانفاق و الاختلاف » در مذهب مالک و «الفتیا» و «النسب » می باشد. (از اعلام زرکلی ج 6 ص 303 ج 2).


فرهنگ عمید

= خودفروش

خودفروش#NAME?



کلمات دیگر: