کلمه جو
صفحه اصلی

مندل

فرهنگ فارسی

یوهان ژرژ کشیش و گیاه شناس اطریشی که در هاین زندورف متولد شد ( و. ۱۸۲۲ - ف. ۱۸۸۴ م . ) مندل مطالعات و تجارب زیادی بر روی گیاهان دورگه و شناختن صفات آنها و قوانین توارث در گیاهان کرد و بالاخره نائل به کشف قوانین در توارث گردید که بنام خودش موسوم است .
( اسم ) دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند : [ ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب . ] ( رودکی . لفا اق . ۳۲۲ )
موزه .

فرهنگ معین

(مَ دَ ) (اِ. ) مندله ، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند.

لغت نامه دهخدا

مندل. [ م َ دَ ] ( اِ ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322 ). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در میان آن نشسته عزایم و ادعیه خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ). دایره ای که عزایم خوانان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزایم خوانند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). دایره ای که افسونگران و عزایم خوانان گرد به گرد خود بر زمین کشند. ( غیاث ). خطی که تسخیرکنندگان ارواح و عزایم خوانان گرد خود کشند و در آن نشینند و به عزیمت خوانی و تسخیر جن و ارواح مشغول شوند و به عقیده آنان هر گاه قدم از خط بیرون گذارند ارواح خون آنان را می ریزند. ( گنجینه گنجوی و حاشیه ص 112 اقبالنامه چ وحید دستگردی ) :
ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 322 ).
فلک بر تو زان هفت مندل کشید
که بیرون ز مندل نشاید دوید
از این مندل خون نشاید گذشت
که چرخ ایستاده ست با تیغ و طشت.
نظامی ( اقبالنامه چ وحید دستگردی ص 112 ).
به بیهوشی از نسبت اولش
نهادند سر بر خط مندلش.
نظامی ( ایضاً ص 91 ).
در این مندل خاکی از بیم خون
نیارم سر آوردن از خط برون.
نظامی.
بدین حال و مندل کسی چون بود
که زندانی مندل خون بود.
نظامی.
|| عود خام. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( از برهان ) ( آنندراج ). چوب عود. ( ناظم الاطباء ). عود. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). عود بخور یا جیدترین آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، منادل. ( اقرب الموارد ). چوبی معطر که از«مندل » هندوستان آرند و نام چوب مأخوذ از همین شهراست. قسمی عود که سوزند بوی خوش را و از هندوستان آرند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اوراق و غصون اشجار و خاک و گیاه و حطب آن قرنفل و عود و سنبل و صندل و کافور و مندل است. ( تاریخ وصاف در وصف هندوستان از فرهنگ جهانگیری ).
از برای قوت دل گر بخوری بایدم
صندل و مندل نیابم غیر چوب ارس و تاغ.
ابن یمین ( از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به مندل ( اِخ ) شود.
- امثال :
المندل الرطب فی اوطانه حطب . ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| به زبان هندی ، نوعی از دهل باشد. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). به زبان هندی ، نوعی از دهل که آن را پکهادج نیز گویند.( غیاث ). || مأخوذ از یونانی ، تیغه آهنین که در پشت در جهت بستن آن به روی رزه اندازند. ( ناظم الاطباء ).

مندل . [ م َ دَ ] (اِخ ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان ). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و آن عود نه در زمین هند می روید بلکه نبات آن در جزیره ای است ورای خط استوا و آب ، آن را به مندل می آورد و اگر تر قلعکرده باشند آن را قامرونی خوانند و اگر خشک قلع کرده باشند آن را مندلی نامند. (فرهنگ جهانگیری ). در قاموس مندل به معنی بلد و عود هر دو گفته و اصح آن است که نام شهری است و به کثرت استعمال بر عود نیز اطلاق کنند و لهذا آن را عود مندلی خوانند. (فرهنگ رشیدی )(آنندراج ). شهری است به هند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شهری است خرد از پادشایی قامرون [ به هندوستان ] از او عود مندلی خیزد و این شهر بر کران دریاست . (حدود العالم ). شهری است به هند که از آن عود نیکو خیزد که آن را مندلی گویند. (از معجم البلدان ).


مندل . [ م َ دَ ] (ع اِ) موزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش . (از اقرب الموارد).


مندل . [ م َدِ ] (اِ) نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).


مندل . [ م ِ دِ ] (اِخ ) گرِگور یوهان . راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م .) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجام داد و کیفیت توارث را میان گیاهان تحقیق کرد و به کشف قانون توارث موفق گردید که به نام او مشهورگردید. (از لاروس ). رجوع به مندلیسم و نیز رجوع به بیولوژی وراثت ج 1 ص 36 و 81 و 84 و 114 و 240 و 208 و صفحات دیگر و گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 218 و 219 شود.


مندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن عرق وجز آن را پاک کنند. مندیل . (از اقرب الموارد). ج ، منادل . (المنجد). || (ص ) نره ٔ درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نره ٔ درشت و سخت . (ناظم الاطباء). || رباینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه ناگاه و به زور چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). || دلو از چاه بیرون آرنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه دول از چاه بیرون می آورد. || مرد چست و چالاک . (ناظم الاطباء).


مندل . [ م ُ دَل ل ] (ع ص ) راه نموده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود. || اجازت یافته . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

خطی که عزایم خوانان دور خود می کشند و میان آن خط می نشینند و دعا یا افسون می خوانند: ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بُوَد به سان سراب (رودکی: ۵۲۰ ).

دانشنامه عمومی

مندل (علوم غریبه). مندل یا دایره جادویی (به انگلیسی: magic circle) دایره یا کره ای است که توسط بسیاری از جادوگران کشیده می شود و اعتقاد دارند که به آنها انرژی داده و فضایی مقدس ایجاد می کند یا اشخاص را محافظت جادویی می کند یا هردو. این دایره ممکن است به صورت فیزیکی روی شن یا گچ کشیده شود یا فقط تصور شود. در برخی مذاهب شرقی اهمیت دایره جادویی در حد اهمیت ماندالا است.
ویکی پدیای انگلیسی
جادوگران عقیده دارند که با کشیدن این دایره سدی محافظ بین خود و روحی که احضار می کنند به وجود می آورند. در دوره های نوین جادوگران از این دایره برای ایجاد و تمرکز نیرو در طول جادوگری استفاده می کنندهمچنین عرفا و سالکان طریق الهی در چله نشینی از مندل که اسماالهی در ان درج شده است استفاده کرده وخود را در مقابل نیروهای شیطانی حفظ میگنند.

گویش مازنی

/mandol/ آبگیر – حوضچه ی طبیعی - نقطه ای از بلندی نی که آب از شکاف آن بیرون زند ۳تخته ی نازک ۴بسیار ژرف – گرداب

۱آبگیر – حوضچه ی طبیعی ۲نقطه ای از بلندی نی که آب از شکاف ...



کلمات دیگر: