( اسم ) دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند : [ ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب . ] ( رودکی . لفا اق . ۳۲۲ )
موزه .
مندل . [ م َ دَ ] (اِخ ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان ). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و آن عود نه در زمین هند می روید بلکه نبات آن در جزیره ای است ورای خط استوا و آب ، آن را به مندل می آورد و اگر تر قلعکرده باشند آن را قامرونی خوانند و اگر خشک قلع کرده باشند آن را مندلی نامند. (فرهنگ جهانگیری ). در قاموس مندل به معنی بلد و عود هر دو گفته و اصح آن است که نام شهری است و به کثرت استعمال بر عود نیز اطلاق کنند و لهذا آن را عود مندلی خوانند. (فرهنگ رشیدی )(آنندراج ). شهری است به هند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شهری است خرد از پادشایی قامرون [ به هندوستان ] از او عود مندلی خیزد و این شهر بر کران دریاست . (حدود العالم ). شهری است به هند که از آن عود نیکو خیزد که آن را مندلی گویند. (از معجم البلدان ).
مندل . [ م َ دَ ] (ع اِ) موزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش . (از اقرب الموارد).
مندل . [ م َدِ ] (اِ) نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
مندل . [ م ِ دِ ] (اِخ ) گرِگور یوهان . راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م .) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجام داد و کیفیت توارث را میان گیاهان تحقیق کرد و به کشف قانون توارث موفق گردید که به نام او مشهورگردید. (از لاروس ). رجوع به مندلیسم و نیز رجوع به بیولوژی وراثت ج 1 ص 36 و 81 و 84 و 114 و 240 و 208 و صفحات دیگر و گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 218 و 219 شود.
مندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن عرق وجز آن را پاک کنند. مندیل . (از اقرب الموارد). ج ، منادل . (المنجد). || (ص ) نره ٔ درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نره ٔ درشت و سخت . (ناظم الاطباء). || رباینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه ناگاه و به زور چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). || دلو از چاه بیرون آرنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه دول از چاه بیرون می آورد. || مرد چست و چالاک . (ناظم الاطباء).
مندل . [ م ُ دَل ل ] (ع ص ) راه نموده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود. || اجازت یافته . (ناظم الاطباء).
۱آبگیر – حوضچه ی طبیعی ۲نقطه ای از بلندی نی که آب از شکاف ...