flame
الو
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
گرداندن , پيچاندن , چلا ندن (پارچه) , زور اوردن , فشار اوردن , واداشتن , بزور قاپيدن و غصب کردن , چرخش , پيچش , گردش
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
میوه آبدارشبیه گوجه باپوست نازک برنگ سیاه یازرد، این میوه برای لینت مزاج ودفع صفرانافع است، الاو، آلاو: شعله آتش، زبانه آ
( اسم ) شعل. آتش زبان. آتش .
فرهنگ معین
(اَ لُ ) (اِ. ) شعلة آتش ، زبانة آتش .
( ~. ) [ فر. ] (اِ. ) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.
(اَ لُ) (اِ.) شعلة آتش ، زبانة آتش .
( ~.) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.
لغت نامه دهخدا
الو. [ ] (اِخ ) دهی است در قره داغ .رجوع به تاریخ هجده ساله ٔ آذربایجان چ 3 ص 438 شود.
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.
انوری .
الو. [ اَ ل َ / لُو ] (اِ) در تداول عامه ، بمعنی شعله ٔ آتش ، و مخفف الاو است . (فرهنگ نظام ). آتش بزرگ باشعله . آتش بلندشعله . زبانه ٔ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال :
الو الو به از پلو .
در زمستان الو به از پلو است .
الو. [ اَ ل ُ ] (فرانسوی ، صوت ) هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند.
الو. [ اَل ْوْ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (آنندراج ). کوتاهی و درنگ کردن در کاری . اُلُوّ. اُلی ّ. (از اقرب الموارد). || توانستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (اقرب الموارد). || (اِ) عطیه . نعمت و بخشش . || پشک گوسفند. (از اقرب الموارد).
الو. [ اِ ل ُ ] (اِخ ) شهری در لیتوانی نزدیک کنیگس برگ (= کالینین گراد) .
الو. [ اُ ] (ع اِ)بعضی از فرهنگ نویسان فارسی «اولو» بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و ماده ٔ اولو شود.
جمله اهل بیت خشم آلو شدند
که همه در شیر بز طامع بدند.
چون گل آلو شد گرانیها کند.
آلو. ( اِ ) قسمی میوه که مترجمین قدیم آن را به اجاص و اجاس ترجمه می کنند، لکن آلو دارای اجناسی است و اجاس عرب ظاهراً قسمی از آن است. و اقسام آن آلوزرد، آلوسیاه ، آلوقیصی ، آلوبخارا، آلوی کوهی ، آلوی سفید است. رجوع به کلمات مزبوره شود. بعض میوه های دیگر نیز که از این قسم نیست باز آلو خوانده شده اند چون شفتالو، زردآلو، آلبالو، خرمالو :
برفتم برز تا بیارم کنستو
چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو.
صفرای جهالت از سرت آلو؟
پیرزن را دست بدرخت آلو نرسید گفت مرا خود ترش نسازد.
|| داش خشت پذیر را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ).
الو. [ اَ ] ( اِ ) نام میوه ای ، کذا فی شرفنامه. ( مؤید الفضلاء ).همان آلو است. رجوع به آلو و اجاص شود :
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.
الو. [ اَ ل َ / لُو ] ( اِ ) در تداول عامه ، بمعنی شعله آتش ، و مخفف الاو است. ( فرهنگ نظام ). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانه آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال :
الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است .
الو. [ اَل ْوْ ] ( ع مص ) تقصیر کردن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) ( آنندراج ). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. اُلُوّ. اُلی . ( از اقرب الموارد ). || توانستن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) عطیه. نعمت و بخشش. || پشک گوسفند. ( از اقرب الموارد ).
الو. [ اُ ل ُوو ] ( ع مص ) تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || توانستن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اَلْو شود. || ( اِ ) چوب عود که بدان بخور کنند. ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ).
الو. [ اُ ل ُوو ] (ع مص ) تقصیر کردن . کوتاهی و درنگ کردن در کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توانستن . (از اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود. || (اِ) چوب عود که بدان بخور کنند. (از المنجد) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
شعلۀ آتش؛ زبانۀ آتش.
۲. درخت کوتاه این میوه با برگ های بیضی شکل که در انواع مختلف دیده می شود.
آلوده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پشمالو.
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش.
دانشنامه عمومی
(لکی) عقاب، باز.
آلو، آلوچه، گوجه (نام علمی: Prunus subg. Prunus) نام یکی از زیرسرده های ششگانه از سردهٔ پرونوس است. این زیرسرده در ایران ۴ گونه گیاه درختی یا درختچه ای خودرو دارد. انواع اصلاح شده زیادی در سال های اخیر در ایران رایج شده است که میوهٔ خوراکی آن ها به مصرف تغذیه می رسد در ضمن گروه های زیادی از سایر مناطق جهان به ایران وارد شده که به صورت زینتی کاشته گردیده اند و میوه آن ها نیز گاهی به مصرف تغذیه می رسند.
آلو، یک میوه تک هسته ای که از لحاظ رنگ، شکل و اندازه دارای گونه های متفاوتی است.آلو ارزش تغذیه ای فراوانی دارد. این میوه را هم به صورت خام می توان خورد و هم درون انواع خوراک از آن استفاده کرد.
مهم ترین و عمده ترین مرکز تهیه و تأمین کننده آلوی جهان " شهرخرو "مشهور به "شهر بامهای طلایی" و "پایتخت آلو ایران" می باشد.
فهرست روستاهای ایران
دانشنامه آزاد فارسی
میوۀ خوراکی درخت آلو۱، متعلق به پرونوس (جنس آلو)۲، از خانوادۀ گل سرخ۳. با پوست صاف، شکل بیضوی و رنگ های متنوع. انواع آن عبارت اند از آلوچه، آلو، گالو، شبرنگ، قطره طلا، شال هلو، هلاله، گوجه پرپر، آلو زرد (آلو تخم مرغی)، آلو (گوجه) سبز و آلوسیاه. میوۀ آلو علاوه بر ارزش غذایی، از قدیم الایام برای تنظیم عملکرد کبد و صفرا به کار رفته است.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۳۷(بار)
(بر وزن فلس) تقصیر. کوتاهی (مفردات). ، یعنی از غیر خودتان همراز مگیرید که در تباهی شما کوتاهی نمیکنند ، صاحبان فضل و وسعت کوتاهی نکنند از این که به نزدیکان و مساکین چیزی بدهند، کلمه «یأتل» را در آیه، قسم خوردن معنی کردهاند ولی معنای اوّلی بهتر است، گر چه «اَئتلی» به معنی قسم خوردن آمده است، زیرا حفظ وحدت معنی بهتر است و اثبات اشتراک دشوار میباشد. نا گفته نماند: ماده اَلْو را از نظر باب نصر ینصر و افتعال و تفعیل به معنی تقصیر و کوتاهی گرفتهاند، و از باب افعال و تفعل و افتعال قسم خوردن0 قسم خوردن معنی کردهاند (اقرب الوارد) در مفردات گوید: «لا یَأْتَلِ اولوالْفَضْلِ» میشود از آلَیتُ باشد به معنی قسم خوردن. در المیزان ذیل آیه مذکور گفته: اِبتلاء به معنی تقصیر، ترک، و قسم خوردن است و هر سه معنی در آیه خالی از تناسب نیست، و معنی آیه این است صاحبان فضل و وسعت از دادن، تقصیر و کوتاهی نکنند، یا عطا کردن را ترک نکنند و یا قسم نخورند که چیزی ندهند.
گویش مازنی
جفت رحم پس از زایمان
روستایی از دهستان دابوی جنوبی آمل
شعله ی آتش
آلو
/aloo/ جفت رحم پس از زایمان & روستایی از دهستان دابوی جنوبی آمل & شعله ی آتش & آلو
واژه نامه بختیاریکا
( اَلو ) دال؛ کرکس
( اَلو ) شعله آتش
( آلو (آلی) ) آلود؛ ین. پسوند نسبت. مثلاً چرکالو یعنی چرکالود؛ چرکین یا خَووالی یعنیخواب آلود
جدول کلمات
اجاص
پیشنهاد کاربران
الو - اولو - اوله هم گفته می شود .
معنی ردیگر الو عقاب یا شاهین است - - اله موت یاالموت به معنی آشیانه ی عقاب است .