کلمه جو
صفحه اصلی

ملازه

فارسی به انگلیسی

uvula

مترادف و متضاد

uvula (اسم)
زبانه، ملازه، زبان کوچک، لهات

ligule (اسم)
زبانک، ملازه، گلبرگ تسمه ای

فرهنگ فارسی

( اسم ) زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز : [خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه . ] ( منجیک . ۴۷۸ )
بر چسبیدن با هم . لاززته ملازه و لزازا

فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) نک ملاز.

لغت نامه دهخدا

ملازة. [ م َ زَ ] (ع ص ، اِ) بادامستان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ارض ملازة؛ زمینی که درخت بادام در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد).


( ملازة ) ملازة. [ م َ زَ ] ( ع ص ، اِ ) بادامستان. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ارض ملازة؛ زمینی که درخت بادام در آن بسیار باشد. ( از اقرب الموارد ).

ملازة. [ م ُ لازْ زَ ] ( ع مص ) برچسبیدن با هم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لازته ملازة و لزازاً؛ برچسبیدم به آن. ( ناظم الاطباء ). || با هم عداوت و دشمنی کردن. لِزاز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ).
ملازه. [ م َ / م ُ زَ / زِ ] ( اِ ) به تازی لهاة گویند یعنی کام. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478 ). بن زبان. ( صحاح الفرس ). لهاة. ( بحر الجواهر ). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است . ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. ( غیاث ). کده باشد که از گلو فرود آید. ( لغت فرس چ پاول هورن ص 37 ). ملاز. ملاج. ملاجه. کام. لهات. لهاة. ناک. کده. زبان کوچکه. سغ. حَنَک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه .
منجیک ( از لغت فرس چ اقبال ص 478 ).
اگر [ خون ] از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاة گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- ملازه افتاده ؛ کام فرودآمده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ملازه برداشتن ؛ الدغر. ( تاج المصادربیهقی ). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده ، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد :
سزد گر قابله طفل امل را
به مدح شاه بردارد ملازه.
شمس فخری.

ملازه. [ م َ زَ / زِ ] ( اِخ ) ملازه شیر؛ نام هشتم منزل نژه ، ای بینی شیر و خلمش ، دو کوکب است خرد ازجمله صورت سرطان و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند. و میانشان آن ستاره ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازه شیر نام کنند. ( التفهیم ص 109 ).

ملازه . [ م َ / م ُ زَ / زِ ] (اِ) به تازی لهاة گویند یعنی کام . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478). بن زبان . (صحاح الفرس ). لهاة. (بحر الجواهر). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. (غیاث ). کده باشد که از گلو فرود آید. (لغت فرس چ پاول هورن ص 37). ملاز. ملاج . ملاجه . کام . لهات . لهاة. ناک . کده . زبان کوچکه . سغ. حَنَک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه .

منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 478).


اگر [ خون ] از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاة گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ملازه ٔ افتاده ؛ کام فرودآمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملازه برداشتن ؛ الدغر. (تاج المصادربیهقی ). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده ، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد :
سزد گر قابله طفل امل را
به مدح شاه بردارد ملازه .

شمس فخری .



ملازه . [ م َ زَ / زِ ] (اِخ ) ملازه ٔ شیر؛ نام هشتم منزل نژه ، ای بینی شیر و خلمش ، دو کوکب است خرد ازجمله ٔ صورت سرطان و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند. و میانشان آن ستاره ٔ ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازه ٔ شیر نام کنند. (التفهیم ص 109).


ملازة. [ م ُ لازْ زَ ] (ع مص ) برچسبیدن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لازته ملازة و لزازاً؛ برچسبیدم به آن . (ناظم الاطباء). || با هم عداوت و دشمنی کردن . لِزاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

/melaaze/ زبان کوچک در دهان - ملاحظه

۱زبان کوچک در دهان ۲ملاحظه


واژه نامه بختیاریکا

( مَلازِه ) سقف بالای دهان


کلمات دیگر: