کلمه جو
صفحه اصلی

نسی

فرهنگ فارسی

فراموش کردن، فراموشی، فراموش شده
( صفت ) ۱ - آنچه بسیارفراموشکاراست کثیر النسیان .۲ - کسی که اورادرعداد قومش بشمار نیاورند.
آن که از درد نسا شکایت کند . مرد و دردگین نسا . گرفتار درد رگ نسا .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آن که بسیار فراموشکار است ، کثیرالنسیان . ۲ - کسی که او را در عداد قومش به شمار نیاورند.

لغت نامه دهخدا

نسی. [ ن َس ْی ْ ] ( ع مص ) فراموش کردن. نسیان.نسایة. نسوة. ( از المنجد ) ( اقرب الموارد ). || رگ نسائی زدن. ( آنندراج ). رگ نسای کسی زدن. ( ازمنتهی الارب ). زدن رگ نسا را. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). بر رگ نسا زدن. ( از ناظم الاطباء ). بر عرق نسا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ، اِ )فراموش شده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آنچه فراموش شده است. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). هر چیز فراموش شده و چیزی که سزاوار فراموش شدن باشد. ( ناظم الاطباء ). نِسْی. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آنچه ماند به فراموشی یا اندازندش در منزلی که کوچ کرده باشند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آنچه باقی گذارند رهگذران از اشیاء نابه کار و بی ارزش. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). آنچه مسافر در منزلی که از آن کوچ کرده است بگذارد و فراموش کند. ( ناظم الاطباء ). نِسْی. ( آنندراج ). ج ، انساء. || کهنه حیض که زن دور افکند. ( از اقرب الموارد ). رکوی حیض. ( مهذب الاسماء ). نِسْی. ( اقرب الموارد ). رکوک حیض که بیندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، انساء.

نسی. [ ن َ سا ] ( ع مص ) شکایت کردن از درد عرق النسا. ( از المنجد ). دردگین رگ نسا گردیدن. ( از ناظم الاطباء ). دردگین نساگردیدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) رگی است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نسا شود.

نسی. [ ن َ ] ( ع ص ) آن که از درد نسا شکایت کند. ( از اقرب الموارد ). مرد دردگین نسا. ( آنندراج ). گرفتار درد رگ نسا. ( ناظم الاطباء ).

نسی. [ ن َ سی ی ] ( ع ص ) کثیرالنسیان. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). فراموش کننده. ( مهذب الاسماء ). بسیار فراموش کننده. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). ناسی. ( آنندراج ). قال اﷲ : و ماکان ربک نسیاً ( قرآن 64/19 )؛ أی ناسیاً. || آن که در قومش به شمار نیاید.( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). آن که در قوم شمارش نکنند. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

نسی. [ ن ِس ْی ْ ] ( ع مص ) فراموش کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). فراموش کردن و غفلت کردن از چیزی. || گذاشتن. ماندن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) رکوی حیض. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). || چیزی خوار که آن را بیندازند. ( از ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). در تمام معانی رجوع به نَسْی شود.

نسی ٔ. [ ن َ ] (ع اِمص ) تأخیر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || به نسیه فروختن . (منتهی الارب ). نسیه فروشی . || (ص ) شیر رقیق پرآب .(از اقرب الموارد). شیر با آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شیر پرآب . (از المنجد). شیر تنک بسیارآب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زنی که گمان حمل بر وی کنند. (ناظم الاطباء). || ماهی که اعراب جاهلی آن را به تأخیر می افکندند. (از اقرب الموارد). نسی ٔ [ بر وزن فعیل ] در لغت به معنی تأخیر است . برخی گفته اند به معنی افزایش باشد. و تازیان این لفظ را در مورد ماه کبیسه اطلاق کنند و توضیح آن ، آن است که چون تازیان خوش داشتند که موسم حج و اداء مناسک آن پیوسته لایتغیر و همه ساله در فصلی باشد که هوا معتدل و میوه جات فراوان و وسایل آسایش در سفر حج فراهم بود تا کمتر رنجی نبرده باشند، و چنین فصلی هم جز پایان تابستان و آغاز اعتدال خریفی برای منظور خویش نیافتند خطیب حاج در موسم حج هنگامی که تازیان در خانه ٔ خدا از هر کرانه بدانجا گرد آمده بودند بر منبر شد و پس از اداء حمد و ثناء الهی خطبه انشاء کرد و در آخر خطبه اعلام داشت که برای منظور شما در عدم تغییر موسم حج از حیث فصل در نظر گرفته ام در این سال ماهی بر ماههای سال بیفزایم . و سپس در رأس هر سه سال نیز ماهی در آن سال علاوه کنم تا بدین وسیله پیوسته موسم حج در ادوار مختلفه با فصلی که مقصود شما می باشد مصادف واقع شود. و چون بدین نحو عمل شود، در هر سی وشش سال قمری دوازده ماه قمری افزوده گردد. و ماه زائدرا نسی ٔ نامیدند، زیرا در پایان سال واقع می شد. برخی گفته اند در بیست وچهار سال دوازده ماه می افزودند. واین است دور نسی ٔ مشهور بین اعراب جاهلیت ، و این طریقه برای حصول مقصود تازیان سهلتر و نزدیکتر بود، زیرا ماه ذوالحجه همواره در فصل منظور تازیان واقع می شد، چه تفاوت بین سالهای شمسی و قمری علی التقریب ده روز است در هر سالی و در طول مدت سه سال ماهی به دست آید، نه در دو سال . برخی دیگر گفته اند در طول مدت نوزده سال قمری هفت ماه قمری می افزودند تا این که نوزده سال شمسی به دست می آید. بدین طریق که در سال دوم یک ماه و در سال پنجم ماهی دیگر می افزودند، به ترتیب «بهزیجوج » چنانکه یهود می کردند، جز این که یهود ماه ششم را فقط مکرر می ساختند، ولی تازیان ماه زائد را به دور می انداختند بر جمیع ماهها و نخستین کسی که این منظور را عملی کرد مردی از بنی کنانه به نام نعیم بن ثعلبة و یا به نام عامربن الظرب یکی از هوشمندان تازیان بود. و چون دو یا سه سال می گذشت خطیب آنان بر فراز منبر می شد و می گفت ما قرار دادیم نام ماه فلان از این سال را برای مابعدش . هکذا یستفاد من شرح التذکرةو التفسیر الکبیر فی قوله تعالی : انما النسی ٔ زیادةفی الکفر (قرآن 37/9). (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


نسی . [ ن َ ] (ع ص ) آن که از درد نسا شکایت کند. (از اقرب الموارد). مرد دردگین نسا. (آنندراج ). گرفتار درد رگ نسا. (ناظم الاطباء).


نسی . [ ن َ سا ] (ع مص ) شکایت کردن از درد عرق النسا. (از المنجد). دردگین رگ نسا گردیدن . (از ناظم الاطباء). دردگین نساگردیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || (اِ) رگی است . (از اقرب الموارد). رجوع به نسا شود.


نسی . [ ن َ سی ی ] (ع ص ) کثیرالنسیان . (المنجد) (اقرب الموارد). فراموش کننده . (مهذب الاسماء). بسیار فراموش کننده . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناسی . (آنندراج ). قال اﷲ : و ماکان ربک نسیاً (قرآن 64/19)؛ أی ناسیاً. || آن که در قومش به شمار نیاید.(از المنجد) (از اقرب الموارد). آن که در قوم شمارش نکنند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).


نسی . [ ن َس ْی ْ ] (ع مص ) فراموش کردن . نسیان .نسایة. نسوة. (از المنجد) (اقرب الموارد). || رگ نسائی زدن . (آنندراج ). رگ نسای کسی زدن . (ازمنتهی الارب ). زدن رگ نسا را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). بر رگ نسا زدن . (از ناظم الاطباء). بر عرق نسا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ، اِ)فراموش شده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آنچه فراموش شده است . (از المنجد) (از اقرب الموارد). هر چیز فراموش شده و چیزی که سزاوار فراموش شدن باشد. (ناظم الاطباء). نِسْی . (المنجد) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آنچه ماند به فراموشی یا اندازندش در منزلی که کوچ کرده باشند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آنچه باقی گذارند رهگذران از اشیاء نابه کار و بی ارزش . (از المنجد) (از اقرب الموارد). آنچه مسافر در منزلی که از آن کوچ کرده است بگذارد و فراموش کند. (ناظم الاطباء). نِسْی . (آنندراج ). ج ، انساء. || کهنه ٔ حیض که زن دور افکند. (از اقرب الموارد). رکوی حیض . (مهذب الاسماء). نِسْی . (اقرب الموارد). رکوک حیض که بیندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، انساء.


نسی . [ ن ِس ْی ْ ] (ع مص ) فراموش کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فراموش کردن و غفلت کردن از چیزی . || گذاشتن . ماندن . (ناظم الاطباء). || (اِ) رکوی حیض . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). || چیزی خوار که آن را بیندازند. (از ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). در تمام معانی رجوع به نَسْی شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَسِیَ: فراموش کرد
معنی مَّنسِیّاً: مورد فراموشی واقع شده ازروی بی اعتنایی (کلمه نسی - به فتحه و به کسره نون - بر وزن وتر و وتر ، به معنای هر چیز حقیر و ناچیزی است که باید فراموش شود ، و معنای عبارت "یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَـٰذَا وَکُنتُ نَسْیاً مَّنسِیّاً "یعنی: ای کاش قبل از این...
معنی یُضَلُّ: گمراه می شود ("یضل به الذین کفروا " یعنی کافران به سبب آن گمراه می شوند یا به عبارت دیگر دیگران ایشان را با اشاعه رسم غلط نسی ء گمراه نمودند(عرب را در جاهلیت رسم چنین بود که وقتی دلشان میخواست در یکی از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنن...
معنی یَدْعُواْ: می خوانَد - دعوت می کند - طلب می کند (" کَانَ یَدْعُواْ ":می خواند -طلب می کرد عبارت "ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُواْ إِلَیْهِ مِن قَبْلُ "یعنی وقتی گرفتاریش را خداوند برطرف می کرد آن گرفتاریی که خدا را به سوی آن میخ...
ریشه کلمه:
نسی (۴۵ بار)


کلمات دیگر: