مترادف الک : آردبیز، صافی، غربال، غربیل
الک
مترادف الک : آردبیز، صافی، غربال، غربیل
فارسی به انگلیسی
mesh, sieve
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
آردبیز، صافی، غربال، غربیل
فرهنگ فارسی
والک، دوالک، آله: گیاهی صحرائی بابرگهای خوشبو، گیاهی باگلهای کوچک که درجاهای مرطوب می روید، موبیز، غربال که دارای سورا
( اسم ) ۱ - در بازی الک دو لک نام چوب کوچک است مقابل دولک . ۲ - عد. دفعاتی (بین ۱تا ۳ ) که گال زن حق دارد در مرحل. دوم بازی (پس از آنکه گال را حریف بطرف بل پرتاب کرد ) چوب را بگال زده و برای زنده کردن هم بلهایش از هر الک برای یک زنده استفاده کند (گال بازی الک دولک معمول در حصار و نامق تربت حیدریه . مهندس نوین. یادگار ۲ - ۱ :۵ ص ۱۲۴ )
دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
الک. [ اَ ل َ ] ( اِ ) موبیز، مأخوذ از ترکی است. ( ناظم الاطباء ). تنگ بیز. پرویزن. آردبیز. ( در تداول اهالی خراسان ماشو گویند ). مانند غربال است ولی سوراخهای الک کوچکتر است. رجوع به غربال و پرویزن و آردبیز شود.
- الک اِستَنبُلی در تداول عامه ، الکی که از سیم باریک بافته باشند.
- الک سیمی ؛ الکی که از سیم بافته باشند.
- الک مویی ؛ الکی که از موی یال اسب یا دم آن میبافند . منخل شَعر.
|| چوب بلندتر، از دو چوب الک دولک. رجوع به الک دولک شود.
الک. [ اَل ِ ] ( اِ ) بمعنی بیجاده است یعنی خرده جواهر. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 138 ب از شرفنامه منیری ) . قسمی سنگ قیمتی. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) بیچاره. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). بیچاره و ناامید و بینوا. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). ظاهراً معنی صحیح کلمه ، بیجاده است که در شرفنامه و مؤیدالفضلا مصحف شده و بصورت «بیچاره » آمده است و ناظم الاطباء آنرا بصورت دو معنی نقل کرده است. || گفته اند بمعنی راه است. ( از مؤیدالفضلاء ). راه. || یابو. ( ناظم الاطباء ).
الک. [ اَ ] ( ع مص ) خاییدن لگام را. ( مصادر زوزنی ). لگام خاییدن [ اسب ]. ( تاج المصادر بیهقی ). خاییدن اسب لگام را. لغتی است در علک. ( از ذیل اقرب الموارد ). || فرستادن پیغام. ( مصادر زوزنی ). رسانیدن رسالت و پیغام. ( از اقرب الموارد ).
الک. [ اَ ل ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 9000 گزی باختر کامیاران و 9000 گزی باختر شوسه کرمانشاه به سنندج قرار دارد. دامنه و سردسیر است. سکنه آن 417 تن هستند که مذهب تسنن دارند و به کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و رودخانه الک تأمین میشود.محصول آن غلات و لبنیات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ). در تاریخ کرد ( ص 97 ) اِلِک = القی آمده است. رجوع به تاریخ مذکور شود.
الک. [ ؟ل ْ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز. رجوع به فارسنامه ناصری جزء دوم ص 227 شود.
الک . [ ؟ل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 227 شود.
الک . [ اَ ] (ع مص ) خاییدن لگام را. (مصادر زوزنی ). لگام خاییدن [ اسب ] . (تاج المصادر بیهقی ). خاییدن اسب لگام را. لغتی است در علک . (از ذیل اقرب الموارد). || فرستادن پیغام . (مصادر زوزنی ). رسانیدن رسالت و پیغام . (از اقرب الموارد).
الک . [ اَ ل َ ] (اِ) موبیز، مأخوذ از ترکی است . (ناظم الاطباء). تنگ بیز. پرویزن . آردبیز. (در تداول اهالی خراسان ماشو گویند). مانند غربال است ولی سوراخهای الک کوچکتر است . رجوع به غربال و پرویزن و آردبیز شود.
- الک اِستَنبُلی در تداول عامه ، الکی که از سیم باریک بافته باشند .
- الک سیمی ؛ الکی که از سیم بافته باشند.
- الک مویی ؛ الکی که از موی یال اسب یا دم آن میبافند . منخل شَعر.
|| چوب بلندتر، از دو چوب الک دولک . رجوع به الک دولک شود.
الک . [ اَل ِ ] (اِ) بمعنی بیجاده است یعنی خرده ٔ جواهر. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 138 ب از شرفنامه ٔ منیری ) . قسمی سنگ قیمتی . (از ناظم الاطباء). || (ص ) بیچاره . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بیچاره و ناامید و بینوا. (ناظم الاطباء) (استینگاس ). ظاهراً معنی صحیح کلمه ، بیجاده است که در شرفنامه و مؤیدالفضلا مصحف شده و بصورت «بیچاره » آمده است و ناظم الاطباء آنرا بصورت دو معنی نقل کرده است . || گفته اند بمعنی راه است . (از مؤیدالفضلاء). راه . || یابو. (ناظم الاطباء).
الک . [ اَ ل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 9000 گزی باختر کامیاران و 9000 گزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج قرار دارد. دامنه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 417 تن هستند که مذهب تسنن دارند و به کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و رودخانه ٔ الک تأمین میشود.محصول آن غلات و لبنیات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). در تاریخ کرد (ص 97) اِلِک = القی آمده است . رجوع به تاریخ مذکور شود.
فرهنگ عمید
۱. وسیله ای گرد و دیواره دار، با سوراخ های ریز که برای جدا کردن ناخالصی گَردها و حبوبات به کار می رود، آردبیز، موبیز.
۲. چوب بلند بازی الک دولک.
۱. وسیلهای گرد و دیوارهدار، با سوراخهای ریز که برای جدا کردن ناخالصی گَردها و حبوبات به کار می رود؛ آردبیز؛ موبیز.
۲. چوب بلند بازی الکدولک.
دانشنامه عمومی
واژه فارسی پرویزن از فعل بیختن ساخته شده است که به معنای غربال کردن است.
این روستا در دهستان شاهو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۲۰۶ نفر (۲۸۰خانوار) بوده است.
درگویش مردم روستای زرند کهنه الی [ا َ ل َ] گفته می شود.
دانشنامه آزاد فارسی
رزین حاصل از درخت تربانتین Pistacia Terebinthus. این درخت عمدتاً در منطقۀ مدیترانه می روید. مایعی با طیف رنگ های زرد تا سبز، با نام تربانتین چیان یا چیو، با تقطیر این ماده به دست می آید.
نقل قول ها
• نشانه شناسی: الک نشانهٔ انتخاب کردن، انتقاد کردن و بیختن است؛ الک یکی از نمادهای تفکیک است. الک می خواهد آرد نرم را از سبوس ببیزد و این دو را از میان تار و پود به هم فشرده اش جدا کند.»• «ار ارتباط های جمعی یا فعالیت های شخصی، هنگامی که باید گزینشی صورت گیرد، الک ابزار انتخاب است: تار و پود آن بسی بیش از حدِّ لازم به هم فشرده اند و همان قدر برای خود سرسخت است که برای دیگران.»• «اما هرکسی می تواند خود را در حالت بیداری یا خواب، بیزنده مانند الک، یا بیخته به وسیلهٔ الک تصور کند. مورد اول هنگامی است که باید تصمیمی اتخاذ کرد و مورد دوم گردن نهادن بر تصمیمات اتخاذ شده است؛ دو وجهی گریِ نماد، دو جنبه از دل نگرانی را دربردارد:؛ دل نگرانی از دور ریختن هزاران دانه که دوست می داریم، اما مجبور بوده ایم دور بریزیم تا بهترین دانه ها حفظ شوند یا دل نگرانیِ حفظ نشدن به عنوان بهترین و دو ریخته شدن به همراه هزاران دانهٔ دور ریختهٔ دیگر.»• «الک نماد سخاوت پنهانِ خدایان نیز می باشد که بی شمار نعمت خود با احتساب عبادات، قربانی ها و شایستگی ها، از اوج آسمان ها پراکنده می کنند.» -> ژان شوالیه
گویش مازنی
استخوان ران
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
Elek
در لغت نامه دهخدا هم ماخوزشو نوشته ترکی ال یعنی دست و همون تکون دادن دست رو میگفتن
بیلک هم یعنی مچ دست
حرکت یک شئی با استفاده از دست