نیک بختی خوشبختی
مقبلی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مقبلی. [ م ُ ب ِ ] ( حامص ) نیکبختی. خوشبختی. خوش اقبالی. سعادتمندی :
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری.
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
سعدی.
گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری.
ابن یمین.
و رجوع به مقبل شود.کلمات دیگر: