کلمه جو
صفحه اصلی

مق

فرهنگ فارسی

زنان بلند قامت جمع مقائ

لغت نامه دهخدا

مق. [ م َق ق ] ( ع مص ) کفانیدن شکوفه خرما را تا گشن دهند آن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکاف دادن خوشه خرمابن را تا گشن دهند آن را. ( از ناظم الاطباء ). || مق حب العنب ؛ مکیدن حبه های انگورو دور انداختن هسته و پوست آن. ( از دزی ج 2 ص 604 ).

مق. [ م ُق ق ] ( ع اِ ) قارچی که به شکل انتهای شمع درآید. ج ، اَمقاق. ( از دزی ج 2 ص 604 ).

مق. [ م ُق ق ] ( ع ص ، اِ ) ( از «م ق ق » ) زنان بلندقامت. ج ِ مقّاء: من اراد المفاخرة بالاولاد فعلیه بالمق من النساء. ( علی علیه السلام ، از ذیل اقرب الموارد ).

مق . [ م َق ق ] (ع مص ) کفانیدن شکوفه ٔ خرما را تا گشن دهند آن را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکاف دادن خوشه ٔ خرمابن را تا گشن دهند آن را. (از ناظم الاطباء). || مق حب العنب ؛ مکیدن حبه های انگورو دور انداختن هسته و پوست آن . (از دزی ج 2 ص 604).


مق . [ م ُق ق ] (ع اِ) قارچی که به شکل انتهای شمع درآید. ج ، اَمقاق . (از دزی ج 2 ص 604).


مق . [ م ُق ق ] (ع ص ، اِ) (از «م ق ق ») زنان بلندقامت . ج ِ مقّاء: من اراد المفاخرة بالاولاد فعلیه بالمق من النساء. (علی علیه السلام ، از ذیل اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

Megh جرعه ، جرعه آب یا هر نوشیدنی دیگر



کلمات دیگر: