کلمه جو
صفحه اصلی

معرت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بدی زشتی عیب : و اگر در کاری خوض کند که عاقبت و خیم و خاتمت مکوره دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن بملک اوباز گردد ... ۲ - گناه کار بد و زشت . ۳ - آزار رنج سختی .

فرهنگ معین

(مَ عَ رَّ ) [ ع . معرة ] (اِ. ) ۱ - بدی ، زشتی . ۲ - گناه کارِ بد و زشت . ۳ - رنج ، سختی .

لغت نامه دهخدا

معرت. [ م َ ع َرْ رَ ] ( ع اِ ) عیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). زشتی. بدی. اذیت. رنج. آزار. گزند. آسیب. زیان : و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن به ملک او بازگردد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. ( کلیله و دمنه ). و اقلیم عالم را از معرت و مشقت مفسدان و متعدیان خالی و بی غبار کرد. ( سندبادنامه ، ص 341 ). الحمدﷲ که این مدبر شوم...به خطه ممات نقل کرد و ضرر اقدام و معرت اقتحام اوبریده شد. ( سندبادنامه ص 328 ). التماس کرد که چند روزی به مهم او پردازد و مضرت و معرت آن دو کافرنعمت غدار را کفایت کند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 128 ). ابوالفضل حاجب را که از مشاهیر جماهیر حضرت او بودند فرستاد تا دفع مضرت و کفایت معرت آن لشکر بکند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 229 ). نفرت همه ازعوادی مضرت و غوائل معرت قابوس نقصان نمی پذیرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 373 ). هرکس ایل و مطیعایشان شد از سطوت و معرت بأس ایشان ایمن و فارغ گشت. ( جهانگشای جوینی ). و شکوه دولت روزافزونش شبیخون خوف و هراس از معرت و سطوت بأس او بر سر... دل دشمنان و معاندان او می برد. ( جهانگشای جوینی ). از معرت او بجست و... ( جهانگشای جوینی ). تا اگر گمانی که برد حقیقت شود از معرت و غایله آن ایمن تواند بود. ( جهانگشای جوینی ). به صلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. ( جهانگشای جوینی ).

معرة. [ م َ ع َرْ رَ ] ( ع اِ ) گناه. || رنج. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سختی. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( از اقرب الموارد ). || خونبها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || تاوان. || تغییر رنگ رخسار از خشم. || کارزار لشکر بی حکم امیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || عیب. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معرت شود. || خیانت. ( اقرب الموارد ). خیانت و در «عاصم افندی » جنایت. ( از محیط المحیط ). || دغا . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

معرة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) رنگ که به سرخی زند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معرة.[ م َ ع ِ رَ ] ( ع ص ) ارض معرة؛ زمین کم گیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معرت . [ م َ ع َرْ رَ ] (ع اِ) عیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زشتی . بدی . اذیت . رنج . آزار. گزند. آسیب . زیان : و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن به ملک او بازگردد... از وخامت آن او را بیاگاهانم . (کلیله و دمنه ). و اقلیم عالم را از معرت و مشقت مفسدان و متعدیان خالی و بی غبار کرد. (سندبادنامه ، ص 341). الحمدﷲ که این مدبر شوم ...به خطه ٔ ممات نقل کرد و ضرر اقدام و معرت اقتحام اوبریده شد. (سندبادنامه ص 328). التماس کرد که چند روزی به مهم او پردازد و مضرت و معرت آن دو کافرنعمت غدار را کفایت کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 128). ابوالفضل حاجب را که از مشاهیر جماهیر حضرت او بودند فرستاد تا دفع مضرت و کفایت معرت آن لشکر بکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 229). نفرت همه ازعوادی مضرت و غوائل معرت قابوس نقصان نمی پذیرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 373). هرکس ایل و مطیعایشان شد از سطوت و معرت بأس ایشان ایمن و فارغ گشت . (جهانگشای جوینی ). و شکوه دولت روزافزونش شبیخون خوف و هراس از معرت و سطوت بأس او بر سر... دل دشمنان و معاندان او می برد. (جهانگشای جوینی ). از معرت او بجست و... (جهانگشای جوینی ). تا اگر گمانی که برد حقیقت شود از معرت و غایله ٔ آن ایمن تواند بود. (جهانگشای جوینی ). به صلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی ).


فرهنگ عمید

۱. بدی، عیب.
۲. رنج و سختی.
۳. آزار.


کلمات دیگر: