کلمه جو
صفحه اصلی

اگفت

فرهنگ فارسی

آکفت: آسیب، آفت، آزار، رنج، بلا، محنت

فرهنگ معین

( آگفت ) (گُ یا گِ ) ( اِ. ) آسیب ، صدمه ، آفت .

لغت نامه دهخدا

( آگفت ) آگفت. [ گ َ / گ ِ / گ ُ ] ( اِ ) آسیب. صدمه. آزار. آفت. رنج. بلا. عاهت. مصیبت. فتنه. فساد :
چون صبح برافکند ردای زربفت
بنشست بصد حیله و برخاست بتفت
گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت
دیدم که دمید صبح و آمد آگفت ( کذا ).
ابوالفرج رونی.
دین ورز ای روی تو آگفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین.
مسعودسعد.
شاها ادبی کن فلک بدخو را
کآگفت رسانید رخ نیکو را
گر گوی غلط رفت بچوگانش زن
ور اسب خطا کرد بمن بخش او را.
معزّی ( دیوان ص 799 ).
برگرفت از ره بهشت آگفت
در پیغمبری ببست و برفت.
مختاری.
باز گفت این سخن سه بارو برفت
بنگر او را که چون گرفت آگفت.
سنائی.
بنالم از غم این روزگار و این آگفت
که هر چه بد سبب شادی و نشاط برفت
سپید شد سر اقبال و سال روی بتافت
زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت.
سید ابوطالب ( از تاریخ بیهق ).
و آن را آکفت با کاف تازی و نیز بکسر گاف ضبط کرده اند. در شعر منقول از تاریخ بیهق گاف مضموم و در رباعی رونی و بیت سنائی و مختاری ظاهراً مفتوح آمده است.
- آگفت دیده ؛ مئوف. آفت رسیده.

فرهنگ عمید

( آگفت ) آسیب، آفت، آزار، رنج، بلا، محنت: دین روز ای روی تو آگفت دین / می خور و شادی کن و خرم نشین (مسعودسعد: ۵۵۰ )، گفتم که مرو چو این بگفتم که برفت / رفتم که دمید صبح و آمد آگفت (ابوالفرج رونی: ۱۶۱ ).


کلمات دیگر: