افسردن
فارسی به انگلیسی
to freeze, to congeal, [fig.] to be depressed
مترادف و متضاد
پژمان کردن، افسردن، دل شکسته کردن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) (افسرد خواهد افسرد افسرده ) ۱ - پژمرده شدن . ۲ - اندوهگین گشتن . ۳ - سرد شدن یخ بستن منجمد گردیدن . ۴ - دلسرد شدن .
فرهنگ معین
(اَ سُ دَ ) [ په . ] (مص ل . )۱ - پژمردن . ۲ - اندوهگین شدن . ۳ - منجمد گشتن .۴ - دلسرد شدن .
لغت نامه دهخدا
افسردن. [ اَ س ُ دَ ] ( مص ) سرد شدن. یخ بستن. منجمد گردیدن. ( برهان ) ( مؤید )( آنندراج ). بربسته شدن. منجمد شدن. ( شرفنامه منیری ). سرد شدن هر چیزی. ( میرزا ابراهیم ). انجماد. بستن. یخ بستن. جمود. فسردن. ( یادداشت مؤلف ) :
زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد و آن دگر بگداخت.
یکی مرد برنا فروبرده بود [ اژدها]
بخون و بزهر اندر افسرده بود.
افسرده شد از نهیب کم عمری.
بگداخت همه مغز استخوانم.
گفت من کی شنیده ام ز تو راز
شرری بود و در هوا افسرد
در تو زاد آن زمان که در من مرد.
رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده.
شیر پند افسرد در رگهای من.
سردی از صد پوستین هم بگذرد.
که احتمال ندارد بر آتش افسردن.
زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد و آن دگر بگداخت.
رودکی.
اندر این سال بمرو ترک آمد بسیار... و زهیر با ترک حرب کرد و سرما بود چنانچه دست از شمشیر افسردی وهم بشکم گوسفند همی کردند و بدست اندر همی گرفتند تا شمشیر بگشادی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).یکی مرد برنا فروبرده بود [ اژدها]
بخون و بزهر اندر افسرده بود.
فردوسی.
خون دل لاله در دل لاله افسرده شد از نهیب کم عمری.
منوچهری.
بفسرد همه خون دل ز اندوه بگداخت همه مغز استخوانم.
مسعود سعد.
گفت این راز را نگوئی بازگفت من کی شنیده ام ز تو راز
شرری بود و در هوا افسرد
در تو زاد آن زمان که در من مرد.
سنائی.
آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده.
خاقانی.
بسکه کردید از جفا بر جای من شیر پند افسرد در رگهای من.
مولوی.
چون خدا خواهد که یک تن بفسردسردی از صد پوستین هم بگذرد.
مولوی.
کمال شوق ندارند عاشقان صبورکه احتمال ندارد بر آتش افسردن.
سعدی.
|| اندوهگین گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ناتوان و ضعیف گشتن. ( ناظم الاطباء ). || بربسته کردن. منجمد کردن و فسردن. بحذف همزه نیز آمده است. ( شرفنامه منیری ). || از چیزی و کسی دل سرد شدن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( مؤید ). از چیزی دل کسی سرد شدن. ( ناظم الاطباء ). از چیزی دلسرد شدن. ( میرزا ابراهیم ). || خاموش شدن. پژمرده شدن. ( فرهنگ شعوری ). پژمرده شدن. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. پژمرده شدن.
۲. دلسرد شدن.
۳. اندوهگین شدن.
۴. [قدیمی] یخ بستن، منجمد شدن.
۲. دلسرد شدن.
۳. اندوهگین شدن.
۴. [قدیمی] یخ بستن، منجمد شدن.
پیشنهاد کاربران
افسردن در پهلوی در ریخت اپسرتن apsurtan و اپسَرتن apsartan بکار می رفته است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 337. )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 337. )
کلمات دیگر: