کلمه جو
صفحه اصلی

معود

فرهنگ فارسی

( اسم ) عادت داده شده .
آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار .

فرهنگ معین

(مُ عَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) عادت داده شده .

لغت نامه دهخدا

معود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام . (آنندراج ). بیمار عیادت کرده شده . معوود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


معود. [ م َع ْ ] ( ع ص ) بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام . ( آنندراج ). بیمار عیادت کرده شده. معوود. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معود. [ م ُ ع َوْ وَ ]( ع ص ) عادت کنانیده شده به چیزی. ( آنندراج ). عادت داده شده. معتاد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و محمدبن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. ( تاریخ سیستان ).
نبوده است تا بوده دوران گیتی
به ابقای ابنای گیتی معود.
سعدی.
|| تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده. ( ناظم الاطباء ).

معود. [ م ُع ْ ] ( ع مص ) بردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تباه شدن معده کسی و گوارد نکردن طعام را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مَعد شود.

معود.[ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معود. [ م ُ ع َوْ وَ ](ع ص ) عادت کنانیده شده به چیزی . (آنندراج ). عادت داده شده . معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمدبن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان ).
نبوده است تا بوده دوران گیتی
به ابقای ابنای گیتی معود.

سعدی .


|| تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده . (ناظم الاطباء).

معود. [ م ُع ْ ] (ع مص ) بردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه شدن معده ٔ کسی و گوارد نکردن طعام را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَعد شود.


معود.[ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


فرهنگ عمید

عادت داده شده، تربیت شده، ورزیده شده.


کلمات دیگر: