( اسم ) عادت داده شده .
آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار .
آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار .
معود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام . (آنندراج ). بیمار عیادت کرده شده . معوود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سعدی .
معود. [ م ُع ْ ] (ع مص ) بردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه شدن معده ٔ کسی و گوارد نکردن طعام را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَعد شود.
معود.[ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).